یک جورهایی برای محله شبیه قیصر بوده.
من ندیدم آن روزهاش را،
مادرم و زن های همسایه که می نشستند تو کوچه به سبزی پاک کردن یا کاموا شکافتن،
برای همدیگر تعریف می کردند.
حتی یک بار شنیدم خدیجه، دختر نادره خانم، هم دلش برای جعفر پَر می زده.
مادرم داشت برای آبجی بزرگم تعریف می کرد که تازه بزرگ شده...