نتایح جستجو

  1. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    ای باد بوی یوسف دلها به ما رسان یک نوبر از نهال دل ما به ما رسان از زلف او چو بر سر زلفش گذر کنی پنهان بدزد موئی و پیدا به ما رسان خاقانی
  2. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    نی حدیث راه پر خون می کند قصه های عشق مجنون می کند
  3. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    من كيستم؟ شراره حرمان چشيده ای افسانه هاي سرد زمستان شنيده ای در ذهن شهر، قصه از ياد رفته ای در خواب مصر ، رونق بر باد رفته ای
  4. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    در جام فلک باده بی دردسری نیست تا ما به تمنا لب خاموش گشاییم در دامن این بحر فروزان گوهری نیست چون موج به امید که آغوش گشاییم؟
  5. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    نفس در سینه ساکت شو که اینک یار می آید طبیب بی مروت بر سر بیـــــــــــــمار می آیـــــد سحر برخیز و کوه و بیستون را آب و جــــارو کن که شیرین بر سر جان کندن فرهاد می آیــــــــد
  6. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    دل نازك به نگاه كجي آزرده شود خار در ديده چو افتاد ، كم از سوزن نيست
  7. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    هر روز يكي خشت مي افتد به سـَــر ، مــا اي سقف ترك خورده ، به يكباره فرو ريز
  8. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    هرگز گمان مبر ز خيال تو غافلم گر مانده ام خموش خدا داند و دلم
  9. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    در درون ذهن من هرگز نميميرد کسي *** مرگ احساس مرا ماتم نميگرد کسي.....!؟ رفته ام من سال ها از خاطرات اين و آن *** يک سراغ ساده هم از من نميگيرد کسي .....!؟
  10. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    درب ميخانه که باز است و دلم مست و خراب در تمناي تو بودم تشنه ي جامي شراب از چه رو ،معشوقه با ما اينچنين بد کرده است ظلم دوران ،راه عاشق پيشگان ،سد کرده است :gol::gol:۝ ۝ ۝ ۝ ۝ ۝ ۝ ۝ ۝ ۝ ۝ ۝ ۝۝ ۝ :gol::gol:
  11. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    يارا چه کرده ايم که از ما بريده اي يا ما چه گفته ايم که از ما رميده اي
  12. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    روزگار است اين كه گه عزت دهد گه خوار دارد چرخ بازيگر ازين بازيچه ها بسيار دارد
  13. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    نيست ظالم را پس از مظلوم چندان فرصتي شمع با پروانه ها يك شب ز محفل مي رود
  14. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    مضراب من به ساز فراق تو آشناست سنتور را اگر چه غريبانه ميزنم
  15. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    دل نازك به نگاه كجي آزرده شود خار در ديده چو افتاد ، كم از سوزن نيست
  16. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تو خورشیدی و یا زهره و یا ماهی نمی‌دانم وزین سرگشته مجنون چه می خواهی نمی‌دانم در این درگاه بی‌چونی همه لطف است و موزونی چه صحرایی چه خضرایی چه درگاهی نمی‌دانم
  17. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    از سوز محبت چه خبر اهل هوس را اين اتش عشقست نسوزد همه کس را
  18. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    وقت تنگ است ولي غصه ز حد افزون است باز کن پنجره را تا نفسي تازه کنيم
  19. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    من پرستوي خزان ديده و خاموش تو ام حسرتي گر به دلم هست همان دوري توست
  20. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    مرغ در دامم مرا پروانه پرواز نيست درگلويم نغمه هست و رخصت آواز نيست
بالا