نتایح جستجو

  1. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    داني که پيام عشق شادي باشد؟ غم ، غصه و حزن بد نهادي باشد ...
  2. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تا تو شدي دلبر من ، صبر برفت از برمن داده به باد غم تو، آتش و خاكستر من
  3. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    نگاهي مي كنم از دور آن رخسـار نيكو را نميخواهم ز عشق خويشتن ، آگه كنــم او را
  4. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تب عشق است ، درماني ندارد چو شد آغاز ، پاياني ندارد
  5. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    هنري نيست جانا دل تو شکسته بینم من پیر شاد و شنگول غم تو زدل به چينم
  6. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    ياس هاي باغ احساس مرا پرپر مکن من دراين ويرانه سرگردان ديدار توام
  7. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    متاع دلبری و حال دل سپردن نیست وگرنه پیر از عاشقی نپرهیزد
  8. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    من چه گویم زغم دل که تو میدانی چیست انچه در عمق سکوت من عاشق جاریست دور گشتی زدلم هم نفس دیروزی از من اکنون شبحی زانچه تودیدی باقیست
  9. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    یارب ،غم بیرحمی جانان بکه گویم ؟ جانم غم او سوخت ، غم جان بکه گویم ؟ نی یار و نه غمخوار و نه کس محرم اسرار رنجوری و مهجوری و حرمان بکه گویم؟
  10. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تو چو رفتي خيالت مانده بر دل چنان كز كاروان ، آتش به منزل
  11. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    هر چند پير وخسته دل وناتوان شدم هر گاه ياد روي تو كردم جوان شدم
  12. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    نه ، چنان گشته پریشان دل سودا زده ام که به شیرازه آن زلف ، توان بست بهم
  13. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    نه عاشقی که بسوزی, نه بی دلی که بسازی تو مست باده ی نازی , ازین دو کار چه دانی؟
  14. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    روزگار است اين كه،گه عزت دهد،گه خوار دارد چرخ بازيگر ازين بازيچه ها بسيار دارد
  15. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تو از دريچه دل مي روي و ميايي ولي نمي شنود كس ، صداي پاي تو را
  16. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    يك جاي خالي ، من ، و رحتخواب امشب دوباره با خيال مي روم به خواب امشب كه زمين خيس مي شود به اشك امشب كه زندگي ام مي رود به آب .... ممنون از شما و انتخاب اشعار قشنگت شب شما هم خوش دوست عزيز:gol:
  17. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    من چه گویم که آنچنان باشد که حد حسن توست هم تو خود فرما که چونی، تا چنان گویم تو را
  18. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    ما کار و دکان و پيشه را سوخته ايم شعر و غزل و دو بيتي آموخته ايم در عشق که او جان و دل و ديده ماست جان و دل و ديده ،هر سه را سوخته ايم
  19. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    ديدگانم همچو دالانهاي تار گونه هايم همچو مرمرهاي سرد ناگهان خوابي مرا خواهد ربود من تهي خواهم شد از فرياد و درد
  20. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تا گرفتارم به درد عشق وقت من خوش است وقت آن كس خوش كه بنياد گرفتاري نهاد
بالا