نتایح جستجو

  1. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    دگر خسته شديم بس که "د" "ت" شعر گفتيم بيا و کمکي کن تا که از دست نيافتيم الف تا ي همه حروف هستند مگر "غ و ط و ق و ذ" پستند؟ دگر از "م و ن و د" نمانده چيزي باقي بگير اي دوست ز آنها هم سراغي تو که داري ز شعر گفتن اين چنين شوق بگواز "ق" که آن هم بکند ذوق :)
  2. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تو همان عزيز جاني بنهم سرم به پايت كه زتو نديده ام من سر سوزني جفائي ممنون - شبت خوش دوست عزيز:gol:
  3. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    می سوزم و لب نمیگشایم که مباد آهی کشم و دلی به درد آید از او باز هم تو داری تب میکنی این چنین روز را شب میکنی بداهه جواب شعرتون :d یکسان گذشت در سیهی صبح و شام ما لبخند آفتاب ندیده است بام ما
  4. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    يك روز به دورها،سفر خواهم كرد دلتنگي خويش را ، به در خواهم كرد
  5. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    منم مست و پريشان حال ،از اين شب نگه كن ، مانده ام بي تاب، در تب بداهه ببخشيد دوستان -امشب نتنم مشكل داره هي ديس ميشم
  6. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تب عشق است ، درماني ندارد چو شد آغاز ، پاياني ندارد ياد باد آن روزگار بي دروغ راستي در عشق ، ايمان و وثوق ياد باد آن لحظه هاي بي هوس چون نميزد لاف عشق ناب كس
  7. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    من بر اين طبع روان تو حسادت ببرم پيش شعر تو ز لطف سخنم دم نزنم آمدم جلوه كنم در نظر دشمن و دوست جلوه طبع تو ديدم، ز خجالت بروم
  8. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    دوست دارم ننويسم قلمم مي رفصد دست من نيست ، اگر شعر ، پريشان باشد مثل سهراب نشد شعر بگويم ، هـرگـز واژه بايد خود باد و ... خود باران باشد
  9. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    اي عشق نازمت كه ندا ميكني مـرا قربانيت به رســـــم وفا ميكني مـرا تا قــصد ميكـنم كه روم اندكي كنار با شعر عاشــقانه صدا ميكني مـرا ببخشيد ديس شدم
  10. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    انگشت مزن بر دل پر حوصله ي ما بگذار که سربسته بماند، گِله‌ ما
  11. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تو دل خر باش تا من جان فروشم تو ساقی باش تا من باده نوشم نظامی
  12. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تاراج دل ما همه ي اصل کلام است آغاز سخن گفتن يك جمله سلام است يک جمله بگو تا که دلم شعر سرايد اين دل ز فراق لب تو همچو کباب است گر نکته ي مبهم تو به شعرم داري اين شعر که از دل بدرايد چو جواب است
  13. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    اشك گرم و آه سرد و روي زرد و سوز دل حاصل عشقند ومن اين نكته مي ‌دانم چو شمع
  14. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    ترسم اگر حکايت غمهاي خود کنم غمگين شوي از اين غم و اين هم ، غم دگر منم قبلش زده بودم:)
  15. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تو مث بارون عشقي ، روي تنهايي شاعر تو همون آبي كه رسمه ، بريزن پشت مسافر
  16. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    هفت کفش آهنین پوشیدم و تا قاف رفتم مرغ قاف افسانه بود، افسانه خواندم باز گشتم
  17. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    روزگار است اين كه گه عزت دهد گه خوار دارد چرخ بازيگر ازين بازيچه ها بسيار دارد
  18. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    محبت بر خلايق انتهاي سادگيست مردي و مردانگي آخرش آوارگيست
  19. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    روزگاري هر سلامي عطر خوش دوستي داشت اين زمان باهر سلامي بذر ترديد خواهند کاشت:whistle:
  20. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    ای اشک دوباره ،در دلم درد شدی تا دیده ی من رسیدی و سرد شدی از کودکی ام هر آنزمان خواستمت گفتند دگر گریه نکن ،مرد شدی
بالا