نتایح جستجو

  1. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    يا رنگ غروبم من ، یا سرخی خونینم شکل من اگر خواهی ، گه آنم و گه اینم هر چند نی ام پنهان ، پنهان تو مرا خوانی در پیش نگاه تو ، یک ذره ام ار دانی
  2. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تـو به دل هستي و اين قوم به گِل ميجويند تــو به جان هستي و اين جمع جهانـگردانند
  3. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    آمدم تا رو نهم بر خاک پای یار خود آمدم تا عذر خواهم ساعتی از کار خود
  4. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    بگشا پنجـره ها را كه زغـم لبــريزم بغـض جا مانده ترين چلـچله در پائيزم
  5. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    یکسان گذشت در سیهی صبح و شام ما لبخند آفتاب ندیده است بام ما
  6. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    يک شبي جانا بيا پيشم که پست افتاده ام از غمت اکنون دگر باده پرست افتاده ام با خيال شهد لبهايت چه ها نوشيده ام نيستي پیش من و من مست مست افتاده ام يا بيا دستم بگير و يا بگير اين جان من منکه در عشقت از آن روز الست افتاده ام گر نيايي اين غمين معشوق خود ناگهان بيني ز دست افتاده ام
  7. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تو آن نوگل باغ نيلوفري چه راحت زدلدار دل ميبري تو با من اگر يك نفس دم كني هزاران غم و غصه ام ، كم كني
  8. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تو دور از من ، من از تو دورم بدون خنده هايت ، سوت و كورم مده پيغام دلتنگي ، كه من هم دلم تنگه برايت ، آخ چه جورم نمي داني در اين رنج و جدايي اگر تو آتشي ، من چون تنـورم مشو غمگين زدوري نازنينم كه جبران ميكنم وقت حضورم ماشاا... به اون استعدادت:gol:جالب بود - فكرش رو نمي كردم...
  9. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    من چه گویم که آنچنان باشد که حد حُسن توست هم تو خود فرما که چونی، تا چنان گویم تو را
  10. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    ساقي بيا و باده ده اکنون که فر صت است مطرب بزن ترانه که فرصت غنيمت است
  11. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    يك راز عزيز من ، امشب به تو خواهم گفت من دور ز چشمانت ، آسوده نخواهم خُفت من قيمت عشقت را با خون جگر دانم رازي مشو اي زيبا ، آنرا بفروشم مـُفت آسوده نمي مانم ، رنجيده اگر باشي من گرد و غبار غم از روح تو خواهم رُفت در بخت ببينم من ، يكروز در اين كوچه دست من و دست تو ، پيچيده بهم چون...
  12. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    در شهر يکي کس را هشيار نمي بينم هر يک بتر از ديگر شوريده و ديوانه
  13. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    دگر از درد تنهايي، به جانم ، يار مي بايد دگر تلخ است کامم، شربت ديدار مي بايد
  14. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    من با غم عاشقانه شادم دل در غم عاشقی نهادم غم از دل من اگر جدا بود این شور به شعر من کجا بود
  15. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    دل من ز بيقراري چو سخن به يار گويم نگراردم كه حال دل بيقرار گويم شنود اگر غم من نه غمين نه شاد گردد به كدام اميدواري غم خود به يار گويم
  16. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    می دانی و می دانم ..زین حال پریشانی از خود شدن بیرون .... با دیده ی بارانی تو درد من و درمان ...آرامش این طوفان از عشق بگو با من ...در خلوت و پنهانی
  17. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    دل و دين و عقل و هوشم همه را به باد دادي زکدام باده ساقي به من خراب دادي
  18. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    داني که پيام عشق شادي باشد؟ غم ، غصه و حزن بد نهادي باشد ... ببخشيد تشكر من تمام شده
  19. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تا نقش خیال دوست با ماست ما را همه عمر خود تماشاست
  20. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    یک دم به نوای دل من گوش فرادار کاین ناله ی جانسوز ز هر ساز نیاید
بالا