يك راز عزيز من ، امشب به تو خواهم گفت
من دور ز چشمانت ، آسوده نخواهم خُفت
من قيمت عشقت را با خون جگر دانم
رازي مشو اي زيبا ، آنرا بفروشم مـُفت
آسوده نمي مانم ، رنجيده اگر باشي
من گرد و غبار غم از روح تو خواهم رُفت
در بخت ببينم من ، يكروز در اين كوچه
دست من و دست تو ، پيچيده بهم چون...