نتایح جستجو

  1. anahita1370

    با خودمان می گوییم، عادت می کنیم و با صراحت زیادی، این جمله را تکرار می کنیم. آن چیزی که هیچ کس...

    با خودمان می گوییم، عادت می کنیم و با صراحت زیادی، این جمله را تکرار می کنیم. آن چیزی که هیچ کس نمی پرسد، این است که: "به چه قیمتی عادت می کنیم؟"
  2. anahita1370

    مـن اگـر عـاشـقانه مـي نـويسم نـه عـاشـقـم ، نـه مـعشوقِ کـسي ! فـقـط مـي نـويسم تـا عـشق يـاد...

    مـن اگـر عـاشـقانه مـي نـويسم نـه عـاشـقـم ، نـه مـعشوقِ کـسي ! فـقـط مـي نـويسم تـا عـشق يـاد قـلبم بـمانـد ... در ايــن ژرفـاي دل کنـدن هـا و عـادت هـا و هــوس ها فقـط تمـرين آدم بـودن ميکنم ! هـميــن .
  3. anahita1370

    مطالبی که باید درباره قلب و معجزات آن بدانید

    محبوبه جون مرسی بسیار مفید بود:gol:
  4. anahita1370

    من 26:)

    من 26:)
  5. anahita1370

    روز معلم 12 اردیبهشت؟

    روز معلم 12 اردیبهشت؟
  6. anahita1370

    سلام مرسی شما خوبی؟ بله مگه شما هم اردیبهشی هستی؟

    سلام مرسی شما خوبی؟ بله مگه شما هم اردیبهشی هستی؟
  7. anahita1370

    [IMG]

    [IMG]
  8. anahita1370

    برایت نوشتم : " با تو بودیم دریا را ناگهان باران زد و تو ــ ساده ــ...

    برایت نوشتم : " با تو بودیم دریا را ناگهان باران زد و تو ــ ساده ــ بودن را چه ناز معنا کردی..." . . . تو جوابم دادی : "باران که زد بودنم تا......تو.....ریشه دوانید..." . . . یادت...
  9. anahita1370

    همیشه می دیدمش ... کنارش بود حتی در چشمانش ! و... سه نقطه پر از واژه های نا...

    همیشه می دیدمش ... کنارش بود حتی در چشمانش ! و... سه نقطه پر از واژه های نا آشنا چیزی همانند احساسش و باورش در نقطه سر خط ! و دوباره گم کردنش در نیمه ی پاک شده ی واقعیت ها ... سخت است عادت به ندیدن ! و دفتری پر از نقطه های سر خط بی هیچ واژه ای...
  10. anahita1370

    گفتند: دیوانه ام !! و من خندیدم ... به همه تردیدشان !!! نگاهم کردند و من اما ... درگیر...

    گفتند: دیوانه ام !! و من خندیدم ... به همه تردیدشان !!! نگاهم کردند و من اما ... درگیر افکار پراکنده و اندیشه هایی مبهم بودم ... نگاهی کردم و .. و خندیدم !!! و در نبودن های پر از دیوانگی در جستجوی تنهایی سرگردان خویش گم شدم !! ....؟؟!! نمی دانستم کجا بودم ! اما به بودن شک کرده...
  11. anahita1370

    [IMG]

    [IMG]
  12. anahita1370

    [IMG]

    [IMG]
  13. anahita1370

    تولد دوست عزیزمون .........زهره ه

    تولدت مبااااااااااااااااااااااارک دوووووووووووستم بهترین ها را برات آرزو دارم
  14. anahita1370

    تابلوهای نقاشی

    این چقدر خوششششگل
  15. anahita1370

    گفتند: دیوانه ام !! و من خندیدم ... به همه تردیدشان !!! نگاهم کردند و من اما ... درگیر...

    گفتند: دیوانه ام !! و من خندیدم ... به همه تردیدشان !!! نگاهم کردند و من اما ... درگیر افکار پراکنده و اندیشه هایی مبهم بودم ... نگاهی کردم و .. و خندیدم !!! و در نبودن های پر از دیوانگی در جستجوی تنهایی سرگردان خویش گم شدم !! ....؟؟!! نمی دانستم کجا بودم ! اما به بودن شک کرده...
  16. anahita1370

    گفتند: دیوانه ام !! و من خندیدم ... به همه تردیدشان !!! نگاهم کردند و من اما ... درگیر...

    گفتند: دیوانه ام !! و من خندیدم ... به همه تردیدشان !!! نگاهم کردند و من اما ... درگیر افکار پراکنده و اندیشه هایی مبهم بودم ... نگاهی کردم و .. و خندیدم !!! و در نبودن های پر از دیوانگی در جستجوی تنهایی سرگردان خویش گم شدم !! ....؟؟!! نمی دانستم کجا بودم ! اما به بودن شک کرده...
  17. anahita1370

    معماری با مصالحی از جنس دل

    همیشه می دیدمش ... کنارش بود حتی در چشمانش ! و... سه نقطه پر از واژه های نا آشنا چیزی همانند احساسش و باورش در نقطه سر خط ! و دوباره گم کردنش در نیمه ی پاک شده ی واقعیت ها ... سخت است عادت به ندیدن ! و دفتری پر از نقطه های سر خط بی هیچ واژه ای...
  18. anahita1370

    همیشه می دیدمش ... کنارش بود حتی در چشمانش ! و... سه نقطه پر از واژه های نا...

    همیشه می دیدمش ... کنارش بود حتی در چشمانش ! و... سه نقطه پر از واژه های نا آشنا چیزی همانند احساسش و باورش در نقطه سر خط ! و دوباره گم کردنش در نیمه ی پاک شده ی واقعیت ها ... سخت است عادت به ندیدن ! و دفتری پر از نقطه های سر خط بی هیچ واژه ای...
  19. anahita1370

    برایت نوشتم : " با تو بودیم دریا را ناگهان باران زد و تو ــ ساده ــ...

    برایت نوشتم : " با تو بودیم دریا را ناگهان باران زد و تو ــ ساده ــ بودن را چه ناز معنا کردی..." . . . تو جوابم دادی : "باران که زد بودنم تا......تو.....ریشه دوانید..." . . . یادت...
  20. anahita1370

    بعد از آنکه شب آمد و شب رفت ... ستاره ای در دستهایت گذاشتم و گفتم...

    بعد از آنکه شب آمد و شب رفت ... ستاره ای در دستهایت گذاشتم و گفتم: «یادم تو را برای همیشه فراموش!» به خودم که آمدم، دیدم هم تو رفته ای و هم آن ستاره را از دست داده ام ! حالا ... هر چه...
بالا