نتایح جستجو

  1. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    فصل پنجم " داشتم کوچه و خونه ها رو نگاه می کردم که کامیار گفت " _ به چی نگاه می کنی ؟ _ به اینجاها ! اصلاً فکر نمی کردم که یه همچین جداهایی هم تو تهران باشه ! یعنی بعضی وقتها تو فیلما میدیدم که مثلا یه خونواده فقیر اینجاها زندگی می کنن اما همه ش خیال می کردم که میرن تو ده ها فیلمبرداری می کنن ...
  2. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    کور شده که واستاده بود و ماها رو نگاه می کرد ! انگار نه انگار که ولوله انداخته بین مردم ! رجب خان اومد بغلش کرد و گفت " _ واقعا شیر مادرت حلالت باش ! کامیار _ خیلی ممنون اما من با شیر خشک بزرگ شدم ! دست گاو درد نکنه ! " یه مرتبه با دستش زد رو پاش و گفت " _ دیدی بازم اون جمله ها رو نگفتم !ای دل...
  3. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    شب شب رقصه - یالا یالا ! موزیک و دنس بایلا بایلا . رجب خان _ اینا چیه دیگه ! میان جلوی نمایش رو میگیرنا ! کامیار _ یا باید از این آهنگا این بزنه یا بازی بی بازی ! پسره _ خب حالا یه چیز دیگه بگو بزنم ! کامیار _ چه خوشگل شدی امشب رو بلدی ؟ پسره _ آره بابا بلدم ! کامیار _ بزن خب ! پسره _ چیزی شد...
  4. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    کامیار_ اوا ! زهرمار ! چرا داد میزنی بند دلم پاره شد ! مثل آدم بگو نعم ! " دوباره مردم خندیدن که یارو آرم گفت " _ نعم ! کامیار ببینم اومدی خواستگاری من ؟ کامیار_ آقاه من زنت بشم ، منو می بری دوبی کنسرت این خواننده ها ؟! " یه مرتبه مردم بلند شدن و شروع کردن به کف زدن ! یارو بیچاره که نمیدونست چی...
  5. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    کامیار _ خب گین چی باید بگم یه جوری بگم ! رجب خان _ نه ! تو الان ترسیدی و هول شدی ممکنه تپق بزنی و خراب کنی ! ما خودمون جورش می کنیم . کامیار _ پس من الان کجا برم ؟! رجب خان _ بابا نترس ! چرا اینقدر هول شدی ؟! " دیدم راست میگه ! کامیر حسابی هول شده بود ! آروم بهش گفتم " _ کامیار جون تو فقط برو...
  6. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    _ اینا با توان ؟ " پسره برگشت یه نگاهی به ما کرد و گفت _ بله ، بفرمایین ! کامیار_ ما رو منصور خان فرستاده . پسره _ منصور خان کیه ؟ کامیار_ شما نمیشناسید شون ؟ پسره _ خیر ! کامیار_ گفته بهتون بگم نشون به اون نشونی که ده هزار تومن بهتون بدهکار بوده ! " کامیار اینو که گفت ، اون دو تا مردا که خیلی م...
  7. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    " با آرج زدم تو پهلوش و به شقایق گفتم " _ ببخشین مزاحمتون شدیم ، می خواستیم ببینیم شما از گندم خبری ندارین ؟ شقایق _ نه ! اتفاقی افتاده ؟! کامیار_ نه بابا ! داریم برای سازمان سیلوی تهران آمار میگیریم ! ببخشین شمام دانشگاه تشریف دارین ؟ شقایق _ با گندم هستم . کامیار_ خدا شما رو به خونواده تون...
  8. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    آفرین _ دلارام خیلی ناراحته . کامیار _ای بر پدر اون دلارام ! ببین چه شری بپا کرد ! آفرین _ میگم چطوره ببریمش پیش یه روانپزشک ؟! کامیار _ اگه دستمون بهش برسه که صاف تحویل دیوونه خونه ش میدیم ! " زود بهش اشاره کردم که یعنی حواست کجاس !" آفرین _ یعنی چی دستمون بهش برسه ؟! کامیار _ یعنی فعلا تحت...
  9. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    _ خب ! کجاس ؟! کامیار _ تو یه تئاتر طرف ... کار می کنه . هم تئاتر اونجا و هم سینما . _ تو تئاتر چیکار میکنه ؟ کامیار _ تئاتر بازی می کنه . _ آخه پسره کی هس ؟! کامیار _ به احتمال قوی برادر گندمه ! _ راست میگی ؟! کامیار _ آره ، ببینم گندم چیا رو در و دیوار دختر نوشته بود ؟ _ هر چی دلت بخواد ...
  10. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    سمیه _ پس از کجا فهمیدین که اومده اینجا؟ _ حدس زدم . سمیه _ براش اتفاق بدی افتاده؟ _ تقریبا. سمیه _ آدرس منو از کجا پیدا کردین ؟ _ از یکی از دوستاش. " یه خرده از فنجونش که خورد پرسیدم " _ شما اینجا تنها زندگی می کنین ؟ سمیه _ اره ، خونواده م شهرستانن . _آپارتمان شیکی دارین ! مال خودتونه ؟ سمیه _...
  11. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    نرسیده به پل امیر بهادور ، کوچه اعتماد السلطنه ، منزل آقای جی جی باجی الممالک ! یاداشت کردی ؟ _لوس نشو کارت دارم ! کامیار _ بیا اینجا کارت رو بگو ! آدرس صحیح رو یاداشت کن ، فرمانیه .... _ کامیار ! کله ت گرمه ؟! کامیار _ این چیزایی که اینجا من دیدم و شنیدم و خوردم ، اگه توام میخوردی و میدیدی و...
  12. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    فصل چهارم " اون روز وقتی رسیدیم خونه ، اینقدر دوو تایی خسته بودیم که یه راست رفتیم تو خونه هامونو خوابیدیم . منکه برای ناهارم بیدار نشدم . ساعت حدود شیش و نیم بود که کامیار اومد پشت پنجره م و صدام کرد ." کامیار _ از حال رفتی ؟! " بلند شدم تو جام نشستم " _ آره ، خیلی خسته بودم . کامیار _ پاشو...
  13. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    کامیار _ بابا بگو اون موبایل واموندهٔ تو بده به یه آژانسی چیزی بیاره بده به من ! زندگیم داره از دستم میره ها ! اون وقت منم سر میذارم به بیابون آ ! " راه افتادم رفتم اون طرف تر " گندم _ چی میگه کامیار ؟ _ نگران ایناس که بهش زنگ میزنن . گندم _ حق داره ! پنج دقیقه به پنج دقیقه یکی زنگ میزنه و...
  14. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    کامیار _ خیلی ممنون ، سلام دارن خدمتتون . پدر لیدا_ کجایی شما ؟ چند وقته پیدات نیس ! کامیار _ گرفتارم بجون شما ! پدر لیدا_ خیر انشا الله ! گرفتاریت چیه ؟ کامیار _ هیچی ! افتادم دنبال دخترای مردم ! یعنی افتادم دنبال کار و گرفتاری دخترای مردم . " پدر لیدا زد زیر خنده و به لیدا که اونم از دفترش...
  15. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    آره ، حق با شماس ! ممکنه مساله خیلی مهم باشه ! کامیار _ چطور مگه ؟! ژاکلین _ اختلافش با پدر و مادرش خیلی زیاد بوده ؟ کامیار _ تقریبا . ژاکلین _ خدا کنه من اشتباه کرده باشم ! _ ژاکلین خانم خواهش می کنم اگه چیزی میدونین زودتر بگین ! ما باید زودتر خودمونو به گندم برسونیم ! ممکنه هر لحظه از اونجایی...
  16. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    آقا بزرگ _ صبح زود انگار بلند شده رفته . _ ببخشین ، سلام . حواسم پرت بود ! آقا بزرگه _ سلام بابا جون . حالا خودتو ناراحت نکن ! _ شما متوّجه نشدین ؟! آقا بزرگه _ من دیشب تا نزدیک ۵ صبح بیدار بودم . چشمم که گرم شد یه وقت فهمیدم که رفته ! واموندهٔ نمیدونم چرا هیچی نفهمیدم ! خوابه و مرگ دیگه ...
  17. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    کامیار _ نه، تهش مونده ! _ خب تمومش کن ! کامیار _ من از مسئولین که این موقعیت رو برای من فراهم کردن که بتونم با شما صحبت کنم ، کمال تشکر رو دارم و فقط خواهش میکنم که تو این چند تا شبکه تلویزیونی بیشتر برامون بحث و گفتگو و میز گرد و مصاحبه و مباحثه ترتیب بدن که ما آگاه تر بشیم و اینقدرم برنامه...
  18. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    خودم رفتم بغل کامیار واستادم که خودشو کشید کنار و جا داد منم بشینم و گفت " _ اون کسی که یه همچین چیزی به این دختر گفته باید خجالت نکشه از خودش ! باید شرم کنه ! آدم در حق دشمن شم یه همچین کاری نمی کنه ! هر چند که ما دیگه آدم نیستیم ! فقط دلم میخواد برین و یه نظر اون دختر رو ببینین ! تو این چند...
  19. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    " برگشتم به صورت گندم نگاه کردم . آروم خوابیده بود . طفل معصوم پای چشماش کبود شده بود !" _ خوابش برده . کامیار _ اره ، بلند شو دیگه ! _اول بذار گندم رو درست بخوابونیم بعد ! کامیار _ نمیخواد ! اینو الان دست بهش بزیم ، بیدار میشه ! ولش کن ! _ پس یعنی یه پتویی چیزی نندازیم روش ؟! سردش میشه ! کامیار...
  20. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    " تا کامیار اینا رو گفت ، یه دفعه گندم زد زیر گریه و همونجور که گریه میکرد گفت " _ منو از چی میترسونی ؟! از تنهایی ؟! از بی کسی ؟! فکر میکنی مثلا الان که داری بهم کمک می کنی میتونی غلطی برام بکنی ؟! فکر می کنی الان که شما دو نفر رو برای خودم نگاه داشتم پشتم گرمه و تنها نیستم ؟! بدبخت من الان از...
بالا