خوب می دانستم که این حرف ها درست است ولی نمی توانسم از این حالت خارج شوم.
دست مربان سهیلا به ارامی موهایم را نوازش می کرد.
ساعتی بعد هردو کتاب درسی امان را در دست گرفته بودیم ولی هرچه می کردم نمی توانستم فکرم را روی درس متمرکز کنم،
خسته از این تلاش بیهوده کتاب را بستم و به بهانه ی اب خوردنبه طرف...