نتایح جستجو

  1. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    اومد ! تا اومد از روی جدول خیابون ردّ بشه ، پاش گرفت به جدول و افتاد ! منم با یه دست سالم و یه دست زخمی به زور رو هوا گرفتمش ! نزدیک بود جفتمون با سر بخوریم زین اما هر جوری بود نگهش داشتم ! کامیار پرید طرف مون که با عصبانیت داد کشیدم و گفتم " _آخه کجا داری میری ؟! کامیار _ بیاین ! شماها بشینین...
  2. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    تو کاغذ نوشته شده بود " اینجانت قدرت .... فرزند خود ، عزت را واگذار کردم . سربرستی نامبرده از این به بعد با خانواده ... است و اینجانب هیچگونه حقی نسبت به این بچه ندارم ." " بعدش نوشته بود امضا و اثر انگشت !" سرمو از رو کاغذ بلند کردم و به کامیار که داشت از تو پاکت سیگارش ، دو تا سیگار در می آورد...
  3. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    شکمش ! دقیقا در لحظه ای دستای ما رسید به گندم که چاقو اومد پایین و لبه ش گرفت به بازوی من ! یه دفعه خون مثل فواره پاشید رو هوا !" کامیار_ کشتی سامان رو بی انصاف ! " اینو که گفت چاقو رو از تو دستای گندم کشید بیرون و اومد طرف من ." کامیار_ کجات خورده ؟!! _ مواظب اون باش !! کامیار_ میگم کجات خورده...
  4. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    " اینو گفت و با مادرم اومدن تو خونه . حوصله نداشتم در مورد این چیزا فکر کنم . دوباره برگشتم به خاطراتم و هر لحظه ای رو که با گندم بودم ، آوردم تو مغزم ! به هر کدوم که فکر می کردم یه چیز تازه دستگیرم می شد ! همیشه گندم یه جور خواسته بود که خودشو به من نزدیک کنه اما من متوجه نشده بودم ! عجب آدمی...
  5. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    اینو گفت و در حالیکه بلند بلند مش صفر رو صدا می کرد از در مهمون خونه رفت بیرون . آفرین و دلارام و نگین و کاملیا ، راه افتادن که برین اون قسمت مهمون خونه . منم رفتم بغل گندم و بهش گفتم " _ مگه تو نمیای؟ " همونجوری که راه افتاد ، شروع کرد به خندیدن " _ چرا می خندی ؟ گندم _ از حرفا و کارای کامیار ...
  6. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    پدرم _ به نظر منم همین طوره ! میشه این سرمایه بلأستفاده ، تبدیل بشه به یه چیزی که بشه ازش استفاده کرد . عمه بزرگه _ اره بابا ! آخه این همه زمین به چه درد میخوره ؟! عمه کوچیکه _ اونم با این همه درخت ! از صبح باید جارو دستم باشه و این برگها رو جارو کنم ! از این ور جارو می کنی ، یه ساعت دیگه یه کوت...
  7. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    تقریبا نزدیک ساعت ۸ شب بود که برگشتیم خونه و مستقیم رفتیم خونه کامیار اینا . نزدیک خونه شون که رسیدیم ، صدای نوار و کف زدن رو شنیدیم . معلوم شد که همه مهمونا اونجا جمع شدن . در رو وا کردیم و رفتیم تو و از راهرو که ردّ شدیم و رسیدیم به مهمونخونه که مادر کامیار اومد جلو و یه خرده باهامون دعوا کرد...
  8. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    این کارا خیلی بی اهمیت باشه اما در زمان خودش ، وقتی کوچیک بودیم و هر کدوم از این کارا رو می کردیم و قرار می شد که تنبیه مون کنن ،واقعا برامون وحشتناک بود ! یه دفعه انگار که تو خواب از یه جای بلند افتاده باشم پایین ، دلم یه جوری شد و یه احساس خیلی خیلی عجیب توم ایجاد شد ! یادم افتاد که کلاس دوم...
  9. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    گم شو ! _کامیار_نمی خوای بگی ؟ _چیزی نیس که بگم ! کامیار _ ببین ، میدونی که من رو این چیزا حساسم ! تا نفهمم تو کجا بودی که انقدر رنگ و روت پریده و هول شدی ول کن نیستم ! اگه با زبون خوش گفتی که هیچی ! اگه نگفتی همین الان میرم تحقیقات محلی ! اونوقت گندش در میادها ! خودت مثل بچه آدم برام همه رو بگو...
  10. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    تا بابا نان داد ! _بابا زودتر بگو تموم شه دیگه ! کامیار _ خب بنویس . سارا و دارا با هم به مدرسه می روند ! نه ! نه ! ننویس ! ننویس ! سارا و دارا غلط می کنن با هم به مدرسه بروند ! بنویس سارا و دارا هر کدام تنهایی به مدرسه می روند . اگرم تو راه همدیگرو دیدن ، نه بهم سلام می کنن و نه چیزی ! سارا از...
  11. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    خونه پدر بزرگ که همه جز کامیار بهش آقا بزرگه می گفتیم ، یه خونه قدیمی دو طبقه بود وسط باغ که جلوش یه حوض قدیمی و بزرگ مثل استخر داشت .شام و ناهار و نظافت این خونه هم به عهده زن مش صفر ، باغبون مون بود که تا ماها چشم وا کرده بودیم دیده بودیم شون . تو خونه آقا بزرگه فقط چیزای قدیمی بود و کتاب ! از...
  12. abdolghani

    سلام نیلوفر ببین می تونی کوپی کنی تو ورد وازاونجابخونی . منظورمو فهمیدی

    سلام نیلوفر ببین می تونی کوپی کنی تو ورد وازاونجابخونی . منظورمو فهمیدی
  13. abdolghani

    فاصله قلبها زهرا فروغی

    - سردت نیست عزیزم؟ - زودترخوب شو افسونم. توکه مریضی دلم می خوادبمیرم. به تاریکی شب خیره شدم. چراغ های حیاط بیمارستان روشن بود. سکوت سنگینی حکمفرماشده بود. نسیم خنکی به صورتم خورد. احساس سرگیجه کردم وخودم رابه سیناچسباندم. دستش رادورکمرم محکمتر کردو گفت: - خوبی؟ بریم درازبکش. پنجره رابست ودوباره...
  14. abdolghani

    سلام ادمین خان خوبی خداقوت آدمین ممکنه گروهه ای دسته جمعی روتشکیل بدین تابچه هاهم شرکت کنن . من...

    سلام ادمین خان خوبی خداقوت آدمین ممکنه گروهه ای دسته جمعی روتشکیل بدین تابچه هاهم شرکت کنن . من می خواستم گروه مدیران تالار روتشکیل بدم که اصلاٌنیم شه چون همچین گروه هایی توسایت نیست.
  15. abdolghani

    دفتر مدیریت تالار ادبیات

    سلام من چندرمان دارم برای تایید 1- گندم 2- بشنوازدل 3- سایه نگاهت
  16. abdolghani

    سایه نگاهت فرزانه رضایی

    نام کتاب:سایه نگاهت نویسنده:فرزانه رضایی دارستانی ........................................... دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند عتاب یار پریچهره عاشقانه بکش که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند ز ملک تاملکوتش حجاب بردارند هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند طیب عشق مسیحا دمست و مشفق...
  17. abdolghani

    بشنو ازدل

    رمان بشنو از دل.........نوشته ن . نوری ------------------------------------------------ -------------------------------------------------- اوایل آبان ماه بود مانند همیشه غروب از مدرسه به خانه بازمیگشتم، سوز پاییزی باعث شده بود با سرعت .بیشتری گام بردارم، جلوی در خانه لحظاتی را به جستجوی کلید...
  18. abdolghani

    رمانهای درجریان ساخت

    رمان بشنوازدل ن. نوری
  19. abdolghani

    رمانهای درجریان ساخت

    رمان گندم ازمرتضی مودب پور لینکش بعدازتایید میذارم
  20. abdolghani

    رمانهای درجریان ساخت

    رمان توسهم منی تمام شد
بالا