نتایح جستجو

  1. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    بوی گندم مال من ، هر چی که دارم مال تو یه وجب خاک مال من ، هر چی میکارم مال تو اهل طاعونی این قبیله ای مشرقی م تویی اون مسافر شیشه ای شهر فرنگ پوستم از جنس شبه پوست تو از مخمل سرخ رختم از تاول تن پوش تو از پوست پلنگ بوی گندم مال من _ هر چی که دارم مال تو _ یه وجب خاک مال من _ هر چی می کارم مال...
  2. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    رو گرفت و پریدم طرف شون و با مشت زدم تو صورت یکی شون و کامیارم یکی شونو گرفت و پرت کرد یه طرف و پسره رو بلند کرد و گرفت پشت خودش ! مردا جا خورده بودن که یکی شون از تو جیبش چاقو دراورد و کامیارم یه صندلی چوبی رو ورداشت و بلند کرد رو هوا و آماده بود که بزنه تو سرش که پرده رفت کنار و نصرت اومد تو...
  3. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    نامه رو ازم گرفت و ماچ کرد و گذاشت تو پاکتش و گفت " _ نور به قبرت بباره خواهر قشنگم ! من به قولم وفا کردم . هم خودم درسم رو تموم کردم و هم گذاشتم حکمت درسش رو بخونه و بره دانشگاه ! انشأالله تا چند وقت دیگه م یه دکتر کامل از اونجا میاد بیرون اما حشمت جون درس و مشق واسه من اومد نداشت ! " یه سیگار...
  4. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    " بعدش بلند شد و از اتاق رفت بیرون . من و کامیارم فقط همدیق رو نگاه کردیم ! ده دقیقه نکشید که برگشت نشست و یه چایی برای خودش ریخت و همونجور که تو استکانش رو نگاه می کرد گفت ." _ ببخشین رفقا ! کامیار _ تا اونجا گفتی که خدا بیامرز خواهرت اونجوری شد ! " یه خرده دیگه با استکانش بازی کرد و دوباره یه...
  5. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    یه نگاه به چکمه هاش کرد و یه نگاه به ماها و گفت " _ دلم نمیاد به خدا ! اینو مادرم از خارج برام آورد ! تا حالا صد بار رفتم که پولش کنم اما دلم نیومده ! " بعد آروم گفت " _ اینو سر آخرین جشن تولدی که برام گرفتن بهم داد ! اینو با یه کاپیشن چرم سر خودش ! کاپیشن رو فروختم ، اینو دلم نیومد ! " بعد آروم...
  6. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    " تقریبا ساعت یازده صبح بود که رسیدیم دم خونه نصرت اینا . کامیار قبلش بهش زنگ زده بود و باهاش قرار گذاشته بود . وقتی ماشین رو جلوی در پارک کردیم ، به کامیار گفتم " _ برگردیم صاحاب ماشین نیستیم ا ! "کامیار دزدگیرش رو زد و گفت بیا بریم تو . به نصرت میگم با ماشین اومدیم یه کاریش می کنه . دوتایی در...
  7. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    _ خب یه خرده اخلاقت رو درست کن ! کامیار _ تو میگی مثلا چیکار کنم که نجیب بشم؟ اصلا تو چه جوری سر به زیر و نجیبی ؟ _ ببین ، اول بگو این حکمت رو دوست داری ؟ کامیار _ انگار آره ! _ خب باید به خاطرش خودتو اصلاح کنی ! کامیار _ میکنم ! _ خب آفرین . قدم اول اینه که این دو تا سیم کارت موبایلت رو بفروشی...
  8. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    گریه می کرد و جیغ می کشید ! برگشتم آقا بزرگه رو نگاه کردم که داشت گریه می کرد ! اونم یه نگاهی به من کرد و خندید ! یه نیم ساعت سه ربعی این برنامه ادامه داشت تا اون التهاب اول فروکش کرد . از پله های خونه آقا بزرگه اومدم پایین و رفتم طرف در باغ و یه سیگار روشن کردم و شروع کردم به کشیدن . می خواستم...
  9. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    فصل هفتم " تقریباً بیست دقیقه بعد رسیدیم دم خونه ا حساب ماشین رو کردم و در رو با کلید واکردم و رفتم تو که مش صفر از تو پنجره خونه شون ما رو دید و دویید بیرون و تا رسید به ما ، زد زیر گریه و نشست و زمین رو ماچ کرد و بلند شد ! مش صفر_ کجایی خانم جون ؟! به خدا این جیگرم تیکه تیکه شد ! آخه یه...
  10. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    کامیار _ پس بذار برسونمت . _ نه ، خودم میرم . تو برو دیر نشه ، فقط کدوم آژانس اشناته ؟ کامیار _ برو آژانس .... که نزدیک خونه س . مدیرش اشنامه ، بگو منو کامیار فرستاده . از همنجا یه زنگ به من بزن تا خودم جریان رو حالیش کنم . _ پس مبایلت رو خاموش نکن ! کامیار _ نه ، نمیکنم . _ زودترم حکمت رو برسون...
  11. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    از کجا باید بفهمم ؟! میترا _ آژانس های مسافرتی ! احتمالا همون طرفای خونه تون ! اگه یه آشنا داشته باشین خیلی راحت میتونین چک کنین . شایدم بخواد با تور بره ! شناسنامه شم برده ؟ _ نمیدونم . میترا _ گذرنامه داشته ؟ _اره . " یه خرده از فنجونم خوردم و رفتم تو فکر ، بد نمیگفتن ! حداقل اینم کاری بود ...
  12. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    " یه نگاه به همه شون کردم. خیلی شیک پوش و خوشگل ! از هر کدوم بوی یه عطر خیلی خوب می اومد ! همگی م آرایش کرده بودن ." _ من اصلاً سر در نمیارم ! آخه چرا ؟! " یکی شون گفت " _ سامان خان ، اسم من ملیحه س که همه مرجان صدام می کنن . منظورم اینه که من حتی از اسم خودمم فرار می کنم ! _ برای چی ؟! مرجان _...
  13. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    _فهمیدی چی ازم پرسید ؟! فهمیدی چه حالی داشتم؟! کاشکی حداقل اون موقع خودم مزه ش رو میدونستم چیه که بهش راستش رو می گفتم اما خودمم تا اون موقع موز نخورده بودم ! الکی بهش گفتم یه مزه ای عین پرتقال داره یه کم شیرین تره !.گفت " پس اونجور که دوستام می گفتن خوشمزه ، خوشمزه نیس ؟!" گفتم نه حشمت جون ...
  14. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    واسش پیدا شد ، بفروشه ! اما من با خودم عهد کردم که دیگه نذارم اینکارو بکنه ! " یه سیگار دیگه روشن کرد و گفت " _ هنوزم که هنوزه چشمم دنباله عزته که الان کجاس و چیکار می کنه ! " یه خرده ساکت شد و بعد گفت " _ خلاصه ما بزرگ شدیم ! اما با چه بدبختی ! هر روز بابام که از راه می رسید ، صد دفعه این یه...
  15. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    چند وقت پیش صاحاب تئاتر یه آگاهی داده بود برای استخدام یه نظافت چی ! باور میک نین از سیصد چهار صد نفری که اومده بودن چند تا شون مدرک لیسانس و فوق لیسانس داشتن ؟! شاید بیشتر از نصف شون ! اینو دیگه خودم شاهد بودم که یارو فوق لیسانس داشت و اومده بود و التماس می کرد که استخدامش کنه ! حقوق درخواستی...
  16. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    یه جوون وقتی میخواد حشیش رو شروع کنه ، همیشه با خودش میگه هر وقت بخوام میذارمش کنار ! همه شونم فکر می کنن که مواد اسیر اوناس ! خبر ندارن وقتی یه بار رفتی سراغ این واموندهٔ ، دیگه تو اسیرشی ! ببین ، اعتیاد خودش فقط یه اسمه اما صد هزار تا بدبختی بغلش خوابیده که اولش معلوم نیس ! بعدا ، کم کم...
  17. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    خنده از رو لبای ما رفت ! کامیار یه نگاهی بهش کرد و گفت " _ هندونه رو اینطوری نمی فروشن ! بده به من اون بلندگو رو ببینم ! " رفت جلو و بلند وگو دستی رو ازش گرفت ! تا اومدم برم طرفش ، روشنش کرد و گفت " _ خانما و آقایون توجه ! توجه ! یه روز یه دختر و پسر جوون داشتن با همدیگه تو خیابون راه می رفتن ...
  18. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    "سه تایی خندیدیم که کامیار گفت " _ بهش گفتی کارت چیه ؟ نصرت _ دلالی ! خیلی م بدش میاد ! کامیار _ دلالی چی ؟ " یه مرتبه خنده از رو لبش رفت و گفت " _ دلالیش رو بهش راست گفتم ! اما نگفتم چی رو دلالی می کنم ! گفتم تو کار خرید و فروش ماشین و این چیزام ! " بعد گارسون رو صدا کرد و پول میز رو حساب کرد و...
  19. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    " برگشت یه نگاهی به باغ کرد و یه پوزخندی زد و گفت " _ واقع نمیدونم چرا کاملیا خانم به من این چیزا رو گفته بودن ! سر در نمیارم ! در هر صورت با اجازه تون ! خواهش می کنم عذرخواهی منو قبول کنین . کامیار _ بشین بابا کارت دارم ! " دست شو گذاشت رو شونه سالم و به زور نشوندش رو نیمکت و گفت " _ اولاً که...
  20. abdolghani

    گندم مرتضی مودب پور

    شوخی داریم ؟!! سالم _ اختیار دارین ! کامیار _ پس چرا پشت پا میزنی ؟ سالم _ شرمنده م والله ! اصلاً نمیدونم چرا اینطوری شدم ! کامیار _سامان ! اون موتور رو ول کن بیا کمک ، آقا سالم رو برسونیم به یه نیمکت ! من تنهایی نمیتونم ! " از خنده نمیتونستم موتور رو از جاش تکون بدم ! خود سالم واستاده بود و می...
بالا