یــک طـرف آزادگی وز سوی دیگر بندگی
گـه بخود بالم گهی میمیرم از شرمندگی
در تمام آزمونها رَد شـدم از بخت بـَـد
جـز به پای ساقی و سامانه ی راننـدگی
خانه ام ویـرانه شد کاشانه ام دست رقیب
قسمت من غربت و آواره گی شد زندگی
هر کجا چشم خـُماری دیدم افتادم در آن
بـُردن دل کار آنها ، کار من بازندگی:)...