نتایح جستجو

  1. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
  2. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تو همان گلي كه بوئي زبهشت داري و ليك بكني معطر آنجا كه قدم نهي و پائي خوش اومدي دوست عزيز:gol:
  3. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تو كه مشكين دو گيسو در قفايي بگو با ما كه با ما زين رو چرايي
  4. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    رخ تو آتش و زلف تو دود است مرا زین چهره زیبا چه سود است
  5. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    مضراب من به ساز فراق تو آشناست سنتور را اگر چه غريبانه ميزنم
  6. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    ما و مجنون درس عشق از يك طبيب آموختيم او به ظاهر گشت عاشق ما به معنا سوختيم
  7. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    يار بيگانه مشو تا نبري ازخويشم غم اغيار مخور تا نكني نا شادم زلف بر باد مده تا ندهي بر بادم ناز بنياد مكن تا نكني بنيادم
  8. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    يا بکُش يا دانه ده يا از قفس آزاد کن تا به کي جان کندن ما را تماشا مي کني ؟
  9. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    من آخرين مسافرم تو و اين خيابون بلند دير اومدم که زود برم دل به صداي من نبند
  10. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    در شکار معرفت با عشق پيمان بسته ايم درميان عاشقان ما عاشق دل خسته ايم در جواب بي وفايي مهرباني کرده ايم مهرباني را به رسم معرفت طي کرده ايم
  11. *zahedan

    مشاعره با اشعار بداهه ...

    منم یک عاشقم ،یک عاشق پاک ندارم جز خدا از نیک و بد باک نه فاضل، نه عالم، نه من شاعرم به زور کلک چند مصرع جلو میبرم ممنون .چشات قشنگ ميبينه دادا:gol:
  12. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    درد با کس نبگويم که دوايش نتوان غم دل را به بر صاحب دل بايد گفت
  13. *zahedan

    مشاعره با اشعار بداهه ...

    دلم می سوزد از بی اعتنائی ، نبودم مستحق بی وفائی چنان سخت است هشیاری به عاشق بجز مستی نمیابم دوائی بکار و بار خویشم صبح تا شب شبانگاهان نشینم تا بیائی دریغ از یک تلنگر یا پیامی جز اینکه دل همی پرسد کجائی
  14. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    دوست مي دارم من اين ناليدن دلسوز را تا به هر نوعي که باشد بگذرانم روز را
  15. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    راه و رسم عاشقي را شاعران دانند و بس آنچه را بر دل نشيند بر زبان رانند و بس
  16. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    دگر از درد تنهايي، به جانم ، يار مي بايد دگر تلخ است کامم، شربت ديدار مي بايد
  17. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    شبی گریم شبی نالم ز هجرت داد از این شب ها به شب های غمت درمانده ام فریاد از این شب ها
  18. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    یارب ،غم بیرحمی جانان بکه گویم ؟ جانم غم او سوخت ، غم جان بکه گویم ؟ نی یار و نه غمخوار و نه کس محرم اسرار رنجوری و مهجوری و حرمان بکه گویم؟
  19. *zahedan

    مشاعره با اشعار بداهه ...

    در چنین روز خدا معجزه بسیار کند برده آزاد ولی بنده گرفتار کند راه بگشاید و هموار کند رزق حلال دم عیسی نفسی بر دل بیمار کند تا در آغوش یکی، مهر و نوازش یابیم بکند هرچه که در غیبت دل یار کند "هادي" افتاد دگر بار بدام دل خود تا چگونه گذر از مهلکه این بار کند.
  20. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تا بوده چشم عاشق در راه يار بوده بي آنکه وعده باشه ، چشم انتظار بوده
بالا