نتایح جستجو

  1. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    دوستي برگ گلي نيست كه بر باد رود تشنه را آب محال است كه از ياد رود دوستان از بد گماني وحشت از من ميکنند ور نه من بر دشمن خود مهربان گرديده ام
  2. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    يک دم مرا به گوشه راحت رها مکن با من تلاش کن که بدانم زنده ام
  3. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من به من "درد دل" افشا کن مداوا کردنش با من
  4. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    به لبهايم مزن قفل خموشي كه در دل قصه اي ناگفته دارم ز پايم باز كن بند گران را كزين سودا دلي آشفته دارم
  5. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    زدستم بر نمي خيزد که بي تو يگدم بنشينم بجز رويت نمي خواهم که روي هيچکس بينم
  6. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    دل ندارد تاب ديدنِ ، اشك را ، بر ديده اي من چه خوشحالم نشاندم خنده اي برچهره اي
  7. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    يا بکش يا دانه ده يا از قفس آزاد کن تا به کي جان کندن ما را تماشا مي کني ؟
  8. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    من پرستوي خزان ديده و خاموش تو ام حسرتي گر به دلم هست همان دوري توست
  9. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    راه و رسم عاشقي را شاعران دانند و بس آنچه را بر دل نشيند بر زبان رانند و بس
  10. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    توگر ز حرف من شديد آزرده دل از براي نغز بود، نه حرف دل نه، خيلي هم قشنگه شعراش و هم تكراري نيست
  11. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تا بوده چشم عاشق در راه يار بوده بي انکه وعده باشه ، چشم انتظار بوده
  12. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    اي منتظرغمگين مباش خوش روزگاري مي رسد يا درد وغم کم مي شود ياغمگساري مي رسد اي منتظر غمگين مباش قدري تحمل مي بايدت اين کشتي طوفان زده روزي کناري مي رسد
  13. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تو رو سوگند به جام مِي و ساز به دوچشم سيه و عشوه و ناز کمي از شادي و لبخند بگو از شکر از عسل و قند بگو
  14. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    لعل سيراب به خون تشنه لب يار من است وز پي ديدن او دادن جان کار من است
  15. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    هر چند ما بديم تو ما را بدان مگير شاهانه، ماجراي گناه گدا بگو
  16. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    ساقي و مطرب و مي جمله مهياست ولي عيش بي يار مهيا نشود يار کجاست ؟؟؟؟
  17. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    اگر كه اعتماد تو به دست اين و آن كم است تكيه به شانه ام بده كه مثل صخره محكم است
  18. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تو با دلتنگياي من تو با اين جاده همدستي تضاهر کن ازم دوري تضاهر ميکنم هستي
  19. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    يک نظر بر من فکندي جسم و جانم سوختي يک دو جمله زير لب گفتي ،‌ زبان دوختي
  20. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تا تو شدي دلبر من ، صبر برفت از برمن داده به باد،غم تو ، آتش و خاكستر من
بالا