فكر كنم بهار 80 بود
بعد از تعطيلات عيد دو سه روزي بود كه اومده بوديم دانشگاه ، كلاسا كه تق و لق ما هم از كلاسا تق و لقتر
خلاصه چه كنيم چه كنيم ميكرديم كه يكي گفت بريم سلطانيه ( از مناطق ديدني زنجان)
حالا بايد دنبال يه ماشين ميگشتيم كه يكي از سال بالاييا (احمد) اومد كه يه بنز قديمي داشت (مدلش...