نتایح جستجو

  1. رهگذر*

    دست‌نوشته‌ها

    رهگذر که دلش می گرفت پی همدرد می گشت یادش به همان درویشی افتاد که روزگاری برایش از شهر سوخته حکایت می کرد راه خانه اش را در پیش گرفت و به درویش رسید او را بر روی تکه سنگی نشسته یافت در حالی که به آسمان می نگریست آرام در کنارش نشست و به چهره اش نگاه کرد شاید لب به سخن گشاید .آدمهای غمگین که می...
  2. رهگذر*

    دست‌نوشته‌ها

    دست و دلمان پی زندگی نمی رود این تکرار هر روزه خستمان کرده است گفتیم پاییزتمام می شود غمش را هم با خودش می برد اما زمستان آمد بدتر از پاییز سوزش بر استخوان می نشیند و دوده های هوایش بر تن لانه می کند شاید هم ما بهانه گیر شده ایم شاید یک شعری می خواند شاعر " دل گرمی و دل سردی ما بود که گاهی...
  3. رهگذر*

    دست‌نوشته‌ها

    تمام دارایی درویش کلبه ای بود که در آتش خشم حاکم می سوخت چون آتش عصیان حاکم در شهر شعله کشید درویش از شهر برون شد ، در راه همی رفت تا چشمش به رهگذری افتاد دستان رهگذر را گرفت و به اشارتی شهر سوخته را نشانش داد و تنها دراییش را ، سفره دلش را با رهگذر شریک شد : برای تو بگویم که چه بی اندازه دلم...
  4. رهگذر*

    دست‌نوشته‌ها

    مشتی ارزن داد اسبها خندیند .چشمهایشان را بست . کاهدان را به آتش کشید . اسبها با تعجب نگاه کردند . خواستند فریاد زنند . خنجر زیر گلویشان بود . او رفت .دیگر از ارزن هم خبری نبود . اسبها ماندند و کاهدانی سوخته
  5. رهگذر*

    دست‌نوشته‌ها

    آسمان را که نگاه می کنم حس می کنم طنابی را سر تا سرش کشیده اند . سر طناب را بگیر و برو به ابتدای تاریخ می رسی به اولین ظالم همانکه سر طناب ظلم را به ستون های ناپیدای آسمان بشر گره زد و توبره ای بدان آویخت و سر دیگرش را به هوا پرتاب کرد و دست دیگری آن را گرفت و ظلم دیگری رخ داد و توبره دیگری...
  6. رهگذر*

    دست‌نوشته‌ها

    نانوشته هایم را نخواهم نگاشت جایشان همانجا خوب است درون دل من. بگذار دلم را با نانوشته هایم پروار کنم دلهای کوچک زود سرریز شوند و چرخ پر صدایشان را بر واژگان بینوا می رانند . دل که بزرگ شود زبان کمتر به تکاپو افتد . زبانم امان نامه می خواند بیچاره از من به تنگ آمده است بگویید امانش دادم .سکوت...
  7. رهگذر*

    دست‌نوشته‌ها

    چنگی به دل نمی زند این دست نوشته ها ای کاروان آیا تو ردپای دلم را ندیده ای ؟ محزون و غمزده به کنجی نشسته است ای روزگار بال و پرش را تو چشیده ای ؟ بی حاصل افتاده باغ دلم بر رخ زمین ای باغبان میوه های دلم را تو چیده ای؟ سردند این روزهایی که دارند می روند آیا حکایتی از خورشید در این حوالی...
  8. رهگذر*

    سلام عزيزم عيدت مبارك [IMG]

    سلام عزيزم عيدت مبارك [IMG]
  9. رهگذر*

    سلام عزيزم عيدت مبارك [IMG]

    سلام عزيزم عيدت مبارك [IMG]
  10. رهگذر*

    سلام عزيزم عيدت مبارك [IMG]

    سلام عزيزم عيدت مبارك [IMG]
  11. رهگذر*

    [IMG]

    [IMG]
  12. رهگذر*

    سلام عزيزم خوشحال مي شم سر بزني http://tomareabadiat.blogfa.com/

    سلام عزيزم خوشحال مي شم سر بزني http://tomareabadiat.blogfa.com/
  13. رهگذر*

    درود با اجازه آدرس وبلاگتون رو در وبلاگم لينك كردم http://tomareabadiat.blogfa.com/ يا علي

    درود با اجازه آدرس وبلاگتون رو در وبلاگم لينك كردم http://tomareabadiat.blogfa.com/ يا علي
  14. رهگذر*

    خوشحال می شم سر بزنید http://tomareabadiat.blogfa.com/

    خوشحال می شم سر بزنید http://tomareabadiat.blogfa.com/
  15. رهگذر*

    هر روز با ورود یه آیه قرآن بخونید و شروع کنید...

    به نام نگارنده طومار ابدیت به خورشید و گسترش نور آن سوگند 1 و به ماه هنگامی که بعد از آن در آید 2 و به روز هنگامی که صفحه زمین را روشن سازد3 و به شب آن هنگام که زمین را بپوشاند 4 سورۀ الشمس
  16. رهگذر*

    دست‌نوشته‌ها

    "قسم به جان آدمی " و این آیه وجودم را می لرزاند . آنچنان که کتاب مقدس در دستم می لرزد خم می شوم و می بوسم و می گریم دلم می خواهد از شرمساری جان دهم خداوندا آیا تو به جان همچون منی قسم یاد کرده ای ؟ سوگند نامه ای است کتاب دلنشین و پرنفوذت اما چون به انسان می رسی می مانم ، نمی...
  17. رهگذر*

    فرق عرش و فرش

    درود تنهایی جان باز هم جواب سئوالاتتون مکث و فکر رو همراه خودش داره یاد یکی از بچه هایی افتادم که توی انجمن فرهیختگان سئوالات فلسفی می پرسید عمیق و بسیار زیبا و روح رو درگیر می کرد با معنا ی واژ ه ها ، اگر چه تاپیک هایی این چنینی همیشه خلوت هستند شاید به خاطر اینکه عملاً جواب دادن به این...
  18. رهگذر*

    سلام دوست کجایی 3 روز باشگاه نیومدی میلاد امام رضا رو بت تبریک می گم عزیزم التماس دعا...

    سلام دوست کجایی 3 روز باشگاه نیومدی میلاد امام رضا رو بت تبریک می گم عزیزم التماس دعا در پناه یکتای بی همتا
  19. رهگذر*

    مشاعرۀ سنّتی

    یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
  20. رهگذر*

    باران

    شبی آرام و بی رویا و من خفته میان خواب خاموش سحر گاهی صدای رد پای دوست می آید رفیق روزگار کودکی باران تو هستی باز؟ کمر بر دیدنم بستی کنار من نشستی باز ؟ زدی بر شانه ام دستی دو چشمم را ببستی باز ؟ چه آرام از برم رفتی تو عهدت را شکستی باز؟
بالا