رهگذر که دلش می گرفت پی همدرد می گشت یادش به همان درویشی افتاد که روزگاری برایش از شهر سوخته حکایت می کرد راه خانه اش را در پیش گرفت و به درویش رسید او را بر روی تکه سنگی نشسته یافت در حالی که به آسمان می نگریست آرام در کنارش نشست و به چهره اش نگاه کرد شاید لب به سخن گشاید .آدمهای غمگین که می...