نتایح جستجو

  1. رهگذر*

    سلام عزیزم مرسی لطف کردی خوشگل بود مرسی ببخشید نمی دونم چرا جواب پیام خصوصیتو نمی تونم...

    سلام عزیزم مرسی لطف کردی خوشگل بود مرسی ببخشید نمی دونم چرا جواب پیام خصوصیتو نمی تونم بدم سایت زشت شده اون موقع خوشگل تر بود
  2. رهگذر*

    دست‌نوشته‌ها

    گله ای نیست خواهم گذشت زندگی بی رحم تر از آن است که لبخندش را به انتظار بنشینم کاش من هم چون زندگی سنگی بودم سخت و سرد
  3. رهگذر*

    دست‌نوشته‌ها

    آرام آرام خواهید مرد اگر سفر نکنید ، اگر کتاب نخوانید اگر به صداهای ندگی گوش ندهید اگر انچه می کنید ارزیابی نکنید آرام آرام خواهید مرد وقتی که عزت نفس خود را بکشید و وقتی به دیگران امکان ندهید که به شما کمک کنند آرام آرام خواهید مرد اگر بنده عادت های خود شوید و هر روزبه همان...
  4. رهگذر*

    دست‌نوشته‌ها

    بگرفت عمر و جوانی و مرا پیرم کرد تیشه زد بر بن جانم و زمین گیرم کرد شوق پرواز مراکشت و به زنجیرم کرد ای امان از غم دنیا که چه دلگیرم کرد
  5. رهگذر*

    دست‌نوشته‌ها

    من ماندم و من و تو تنها خدای من چقدر دوستت دارم بی همتای من ،دوستم بدار نه به رسم خدایی به رسم رفاقت ، رفیق تمام لحظه های من، مهرت را به جان خریدارم بی مانند یکتای من عاجزم از درکت ، غافلم از یادت، گریزانم از درگاهت، روسیاهم بر آستانت ، نا لایقم در میان خیل خوبان بارگاهت بر من خرده...
  6. رهگذر*

    دست‌نوشته‌ها

    آدمی گور کن قابل لحظه های خویش است . زنده به گور کند عمر ش را و چون فارغ شود بر سر مزارش حسرت خورد و چون برخیزد فراموش کند و مادامی که جان دارد گرداند چرخ جهل و فراموشی و حسرت را
  7. رهگذر*

    دست‌نوشته‌ها

    رهگذر ار مرام تو شیوه عاشقی بود ،پا بنه بر دوچشم من تا زجهان گذر کنم ور که مرام عاشقی بی هوس و هوا بود، اذن بده به جان من موسم گل سفر کنم ور که تباهی و گنه خوش نرود به طبع تو ، داغ بنه بر دلم تا که زآن حذر کنم ور که نسیم روزگار برد تو را زیاد من ، چوب فلک به دست گیر، قافیه ات ز بر کنم
  8. رهگذر*

    دست‌نوشته‌ها

    اگر چه در ببسته ام به ضربه های بر درم تو را نگاه می کنم اگرچه رخ گرفته ای زپشت صفحه دلت تو را صدا می کنم
  9. رهگذر*

    دست‌نوشته‌ها

    بدم از آن دم عیساییت بر صورت سرخم دمی جان سوز تا جانم بسوزاند شرر ریزد ، برافروزد و جانم آنچنان سوزد که چز خاکستر گرمش نماند چیزکی برجای الهی دردت را بر جانم انداز باشد از خاکسترش یک انسان زاده شود
  10. رهگذر*

    دست‌نوشته‌ها

    تا چند صباحی پیش درد این بود که سیاست از دین جداست. امروز درد این است که چرا سیاست بر دین فرمانروا است .و این درد از زمانی بر پیکر تاریخ افتاد که منفعت گلوی حقیقت را فشرد ، دین را بازیچه ساخت و بر قامتش جامه دوخت آنرا در توبره ای انداخت و با خود یدک کشید تا در هر محفلی که خواهد برقصاند و هر زمان...
  11. رهگذر*

    دست‌نوشته‌ها

    "الهی و ربی من لی غیرک یا لطیف ارحم عبدک الضعیف"
  12. رهگذر*

    دست‌نوشته‌ها

    باز پاییز افسونگر از راه می رسد و دلم هزار راه می رود . به سان معشوقه ای زیبا روی اما دل آزار است جان را به لب می رساند . چند صباحی است که چون پاییز آهنگ آمدن می کند در دل زمزمه می کنم : غم پاییز عاقبت مرا خواهد کشت .
  13. رهگذر*

    دست‌نوشته‌ها

    سالها از زندان زندگی می گریخت .گریزی نیست او خود را می فریفت زندگی زندان نبود .او زندانی قاب چشمانش بود .پلک هایش سنگین بود.شاید مژگانش به سان میله هایی بودند که زندگی را از پشت آن می نگریست
  14. رهگذر*

    دست‌نوشته‌ها

    ای جاری در زمین و زمان گاه شتابان می روی و گاه خرامان از مقابل دیدگانم می گذری اما من همچنان تو را می جویم ای وای بر دیدگان بینا و دلهای نا بینا که شاید نابینایی به سرای خویش بازگردد اما گمراهان هرگز به مقصد نمی رسند
  15. رهگذر*

    دست‌نوشته‌ها

    ............................................. ...........
  16. رهگذر*

    دست‌نوشته‌ها

    دیشب در میکده ها را گشودند اما گلویم هنوز خاک می خورد ، محتاج توام ساقی گلویی تر کن باز می خواهم از تو بخوانم . اسباب بزم چیده ای من مهمان توام یا تو مهمان منی ؟ تو ماوای منی این منم که طفل گریز پای حریم توام که آرام می آیم و بر کوی تو میگردم بر هوای تو بوسه می زنم شتابان می گریزم چند صباحی...
  17. رهگذر*

    ورود این ماه خوش نشین برای سرای دلتان مبارک ایام به کام و سرشار از شوق او

    ورود این ماه خوش نشین برای سرای دلتان مبارک ایام به کام و سرشار از شوق او
  18. رهگذر*

    یاد من باشد اگر تنهایم ماه بالای سر تنهایی است

    یاد من باشد اگر تنهایم ماه بالای سر تنهایی است
  19. رهگذر*

    و بیا تا جایی که زمان روی کلوخی بنشیند با تو و پر ماه به انگشت تو هشدار دهد

    و بیا تا جایی که زمان روی کلوخی بنشیند با تو و پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
  20. رهگذر*

    گوش کن جاده صدا می زند از دور قدم های تو را چشم تو زینت تاریکی نیست پلک ها را بتکان کفش به پپا...

    گوش کن جاده صدا می زند از دور قدم های تو را چشم تو زینت تاریکی نیست پلک ها را بتکان کفش به پپا کن و بیا
بالا