نمی شود با تو بود انگار...
یا خدا نشانه ها را برداشته یا تو از همیشه بی نشان تری...
و در این میان هیچ کاری از من ساخته نیست.
حتی اگر تنها چاره صبر است,
تا وقتی صدای پرآرامش حضورت در باغ پاییزی دلم می پیچد,
از تمام برگها,
به آغوش تو,
بی تاب ترم...
یک نفر در همین نزدیکی ها چیزی ،
به وسعت یک زندگی برایت جا گذاشته است …
خیالت راحت باشد ،
آرام چشمهایت را ببند ،
یک نفر برای همۀ نگرانی هایت بیدار است ...
یک نفر که از همۀ زیبایی های دنیا ،
تنها تو را باور دارد . . . . !!
گاهی دلت از زنانگی میگیرد
میخواهی کودک باشی
دختر بچه ای که
به هر بهانه ای به آغوشی پناه میبرد
و آسوده اشک میریزد
زن که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ...
از عملـــیات شنــاســایی بر می گــردم
لــغات را اسیــر کردم
تا مخـــتصات زیــبایی ات را اعـــتراف کنند
تــا بــه چشـــمانت می رســـیدند
شـــهید می شـــدنــد