نتایح جستجو

  1. mahdiehershad

    پسرهایی که دختر شدند و میشوند

    اقا کل کله، منم هستم. ولی خداییش شما پسرا وقتی همچین آدمی می بینین شرمنده نمیشین؟؟ اگه برعکس شو از من بپرسین من جوابم مثبته. اعتدال حرف اول منه;)
  2. mahdiehershad

    رمان غزال

    سپهر برای شستن صورتش به هال رفت. عمو سعید با دیدن قیافه سپهر خنده کنان گفت: سپهر مگه قحطیه که با سر رفتی تو شیرینی، چه عجله ای برای خوردن داشتی که خودتو به این وضع انداختی. بابا- حتم دارم کار غزاله!! سپهر- بله آقای سراج، دست گل دختر شماست.. عمو سعید- عجب دسته گلی با شیرینی درست کرده. بابا- غزال...
  3. mahdiehershad

    هیچی نمی تونم بگم ،فقط اگه خواستی نظرتو بگو!!!!!

    هرچی بکاریم همونو براداشت می کنیم. پس وقتی با بزرگترمون برخورد می کنیم باید بدونیم فردا اگر با ما این کارو بکنن چه حسی پیدا می کنیم:cry:
  4. mahdiehershad

    به مناسبت روز پدر ...

    تبریک به کسی که نمی دانم از بزرگیش بگویم یا مردانگی، سخاوت، سکوت، مهربانی و .....بسیار سخت است. پدرم روزت مبارک بابا جون دوست دارم زیاد به افتخار همه باباهای خوب دنیا:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
  5. mahdiehershad

    به مناسبت روز پدر ...

    تبریک به کسی که نمی دانم از بزرگیش بگویم یا مردانگی، سخاوت، سکوت، مهربانی و .....بسیار سخت است. پدرم روزت مبارک
  6. mahdiehershad

    به مناسبت روز پدر ...

    پدرم باز مي شود تو را بهانه کرد بهانه نفس تويي تويي که سرشاراز طراوت مريم هايي هستي که بوي عشق ميدهند پدرم باز مي شود به تو اشاره کرد تويي که تکرار عشق در نبض زماني شباهت تو با ماه آسمان اينست هر دو از آسمان هر دو مهربان و هر دو چون دريا بيکران........ پدرم چشمهء پاکترين آب...
  7. mahdiehershad

    رمان غزال

    سلام یاکاموز عزیز. منم حرفی ندارم این لینک دانلودش: http://www.98ia.com/News-file-article-sid-780.html
  8. mahdiehershad

    رمان غزال

    هر دو ساکت بودیم و من به جلو چشم دوخته بودم که یاشار سکوت را شکست و گفت: غزال ناراحتت کردم. بدون اینکه نگاهش کنم سرم را تکان دادم. یاشار- پس چرا یکدفعه ساکت شدی و حرف نمی زنی؟ - دارم فکر می کنم، آخه ازدواج کردن کار بسیار مشکلیه، مخصوصا اگه خلق و خوی طرف مقابل رو نشناسی.( وانمود کردم که...
  9. mahdiehershad

    رمان غزال

    سلام. صفحه 190. کم مونده به 200
  10. mahdiehershad

    *** آشنایی و گفتگوی بچه های کامپیوتر....***

    اگه امتياز ندی الهی به عشقت نرسی اگه امتياز ندی الهی امشب دندونت درد بگیره اگه امتياز ندی سر پل صراط یقتو میگیرم اصلا اگه امتياز ندهید دیگه پست نميذارم :( چه زودم شاکی میشه؟!؟! امتیاز می خوای چیکار بابا؟ یکی به این امتیاز بده بچه تلف شد:surprised: نکنه دیگه پست نزاره. ای وای چه فاجعه ای:razz:
  11. mahdiehershad

    رمان غزال

    - چشم به هر دوشون میگم. بلند شدم که بروم دوباره صدایم کرد: غزال. - بله؟ - خیلی دوست دارم،خیلی،خیلی! فهمیدی؟ در حالی که می رفتم جواب دادم: دیوونه،دیوونه، دیوونه! کنار دست خاله نشستم و گفته سپهر را برایش گفتم که جواب داد: من که می دونم سپهر اهل این حرفا نیست. بیخود نبود...
  12. mahdiehershad

    سوالات و مشکلات کامپیوتری خود را در اینجا مطرح کنید!

    سلام. من به تازگی ها برای سایتهایی که مثلا سرور تغییر کرده هر بار که باز می کنم میگه در حال حاضر برای سرور سایت مشکلی پیش آمده و در حال انتقال سایت به سرور جدید هستیم در خالی که می دونم درست شده و هستن کسایی که استفاده می کنن. من حتی firefox هم نصب کردم ولی درست نشده؟!؟!؟
  13. mahdiehershad

    رمان غزال

    روحم در حال پرواز بود، دست و دلم می لرزید. بعد از تمام شدن آهنگ بابا خواست تا آهنگ دیگری بخواند. همه آهنگ هایش بوی غم می داد و خاله با ناراحتی گفت: مدتیه که این پسره عوض شده. تقصیر این سعیده، از وقتی صحبت ازدواج با هانی رو پیش کشیده اخلاقش عوض شده. سهیل با شیطنت جواب داد: مامان شاید هم عاشق شده...
  14. mahdiehershad

    رمان غزال

    خاله خودش به مامان تلفن کردو آمدن عمه را خبر داد و برای شام دعوتشان کرد. همه دور هم جمع و مشغول صحبت بودیم. بهزاد زیر چشمی نگاهم می کرد. سعی می کردم نگاهم با نگاهش تلاقی نکند. ساعت یک ربع به شش عمو سعید و سپهر هم آمدند. قیافه هر دو پکر و گرفته بود و سپهر حتی زحمت سلام دادن به خود را نداد و انگار...
  15. mahdiehershad

    رمان غزال

    و همه به داخل رستوران رفتیم. قبل از داخل شدن برگشتم و به سهند گفتم: فکر نکن جدی،جدی تاج سر و سرور منی. نوکر بی جیره و مواجب بنده هستی. و بلافاصله داخل شدم و مجالی به سهند ندادم. و آنهایی که پشت سر من بودند به خنده افتادند. وقتی پدرام کنار میز نشست، به من گفت: غزال تو واقعا نوبری. جلوی بزرگتر ها...
  16. mahdiehershad

    رمان غزال

    موقع خوردن شام بابا خواست به دنبال سپهر برود ولی عمو سعید مانع شد و گفت: الان هر کی بره دنبالش نمی یاد چون یه دنده و لجبازه، مخصوصا الان که عصبی و ناراحته. بعد از خوردن شام به خاطر ریزش باران به کنار دریا نرفتیم و شروع به بازی دبلنا کردیم ساعت از یازده گذشته بود که سپهر خیس آب آمد. سلامی کرد و...
  17. mahdiehershad

    ادامه تحصيل در ارشد كامپيوتر از رشته هايي به غير از كامپيوتر

    سلام اول توصیه می کنم با زبانهای برنامه نویسی مثل سی++ شروع کنید بعد ساختمان داده و مدار منطقی و معماری ادامه بدید که اینا درسای تخصصی و از دروس مشترک شروع کنید. دروس ریاضیات هم که فکر میکنم برای رشته کشاورزی هم یکسان باشه مثل ریاضی مهندسی و روش محاسبات. موفق باشین;)
  18. mahdiehershad

    رمان غزال

    فقط نگاه چشمانش کردم و به داخل رفتم. چون آهایی که داخل بودند خوابیده ب.دند ما هم به اتاق هایمان رفتیم تا بخوابیم. سها و ساناز به محض دراز کشیدن خوابشان برد ولی من در حال و هوای حرفهای سپهر بودم و داشتم دیوانه می شدم. خدایا اگه دلم را می باختم چه میشد؟ اگر سپهر فقط قصد بازی کردن با احساساتم را...
  19. mahdiehershad

    رمان غزال

    برای شام آقای بهادری و خانواده اش آمدند. یاشار و پدرام برای شام جوجه کباب کردند. تازه سفره را جمع کرده بودیم که فرید و بچه ها آمدند. با هم به ساحل رفتیم. مردها چوب جمع کرده و آتش به پا کردند. کاپشن سپهر موقع درست کردن آتش دست سها بود به بهانه سرما از او گرفتم و به دوشم انداختم و با اشاره از سهیل...
  20. mahdiehershad

    رمان غزال

    به ناچار دنبال آنها هم رفتیم. موقع دوچرخه سواری سهیل پرسید: غزال مار ها رو چیکار کردی؟ - تو کوله پشتی گذاشتم، شب ببین چه قیامتی به پا می کنم. بعد از دوچرخه سواری به ایستگاه تله کابین رفتیم. موقع سوار شدم یاشار گفت: شما دو تا با هم سوار نشین چون یکی تون از اون بالا می افتین. که حرفش باعث...
بالا