پدرام گفت: سها خانوم چرا ترسیدید؟ من که نمی خوام شما رو محاکمه کنم که هول شدید. تازه اگه اون روز این اتفاق نمی افتاد، منبا این خانواده خوب وصلت نمی کردم. من زندگیمو مدیون اون درخت هستم.
اون شب هم به خوبی وخوشی به پایان رسید و برگ جدیدی به دفتر خاطراتم اضافه شد. با آغاز فصل پاییز و شروع شدن مدرسه...