هر چه به روز عروسی نزدیک می شدیم، فعالیت وو تکاپوها بیشتر می شد. درست یک هفته ماندهه بود که به خانه خاله رفتم به غیر از سهیل و مهسا کسی خانه نبود. با سهیل گرم صحبت بودم که سپهر و فرید هم آمدند. غذا را گرم کردم و برای هر دوشان کشیدم. بعد از خوردن غذا سپهر گفت: غزال اگه اجازه بدی، اول یه خورده کار...