نتایح جستجو

  1. mahdiehershad

    رمان غزال

    بحث عوض شد و همه سرگرم صحبت با هم بودند که آهسته در گوش سپهرگفتم: اقا سپهر شب که به خونه میریم،نه؟ اونوقت نوبت منه که ازت تعریف کنم و حلوا، حلوات کنم، حالا دیگه می زنی تو سرت و دعا می کنی از شرم خلاص بشی. قیافه مظلومی به خودش گرفت و گفت: نه عشق من، دعا می کنم که شیر زنی مثل تو نصیب این بره بی...
  2. mahdiehershad

    رمان غزال

    هرگز فکر نمی کردم با کسی ازدواج کنم که تا سر حد جنون دوستم داشته باشه و به من عشق بورزه و مثل خانواده ام نازم را بکشد. هرچند که اول راه بودیم ولی سالی که نکوست از بهارش پیداست. چون از ابتدای آشنایی سپهرکه مقابل کسی کوتاه نمی آمد در مقابل من انعطاف و نرمی نشان می داد و برعکس زبان تلخم، کلمات...
  3. mahdiehershad

    رمان غزال

    هر چه به روز عروسی نزدیک می شدیم، فعالیت وو تکاپوها بیشتر می شد. درست یک هفته ماندهه بود که به خانه خاله رفتم به غیر از سهیل و مهسا کسی خانه نبود. با سهیل گرم صحبت بودم که سپهر و فرید هم آمدند. غذا را گرم کردم و برای هر دوشان کشیدم. بعد از خوردن غذا سپهر گفت: غزال اگه اجازه بدی، اول یه خورده کار...
  4. mahdiehershad

    رمان غزال

    سلام. نه گلم. من خودم دوست ندارم كتاب سانسور شده بخونم به همون خاطر برا شما هم كامل مي ذارم. امروز يه خورده زياد مي ذارم كه جبران روزهاي قبل بشه.
  5. mahdiehershad

    رمان غزال

    سهند و سیاوش با هم گلاویز شدند. درد خودم را فراموش کردم و سهند را از سیا جدا می کردم و یاشار هم سیا را می کشید. وقتی آن دو را از هم جدا کردیم یاشار گفت: شما دو تا سوار شید و برید. فقط هر چیبوده اینجا چال میشه و کسی حرفی نمی زنه. سهند گونه ام را لمس کرد و گفت: دیوونه ببین چی کار کرد. جای...
  6. mahdiehershad

    رمان غزال

    عمو دست بر پشتم گذاشت و با هم پیش بقیه رفتیم که با دیدن ما کف زدند. قلبم به شدت می تپید که عمو گفت: سعید جان، این هم عروستون، ما همه شرط و شروطمونو گفتیم. حالا نوبت شماست که هر حرفی دارید با دخترم بزنید و سنگاتونو وا بکنبد. که فردا جای گله و شکایتی نباشه. هرچند دختر من گله و هیچ عیب و ایرادی...
  7. mahdiehershad

    رمان غزال

    سلام دوستان. اولا به خاطر تاخیرم معذرت می خوام و شرمنده. ثانیا شیرین جون درسته تا حالا هیچ سختی نداشته ولی داستان هنوز شروع نشده گلم. منتظر باشین برمی گردم می ذارم. با دست پر:gol::gol::gol:
  8. mahdiehershad

    رمان غزال

    چون تا سال تحویل ساعتی بیش باقی نمانده بود، هر کس به کاری مشغول بود. یکی سفره هفت سین را اماده می کرد، یکی اشپزی می کرد. خلاصه هیچ کس بیکار ننشسته بود. قبل از همه به اتاقم رفتم تا اماده بشم. بعد از من سها و ساناز هم امدند. بلوز شلوار بنفش که سپهربرایم اورده بود پوشیدم و ارایش ملایمی هم کردم و...
  9. mahdiehershad

    رمان غزال

    از عمل خودم خنده ام گرفت. وقتی خاله بلندم کرد چشمم به به سپهر که می خندید افتاد به زور جلوی خنده ام را گرفتم ولی او در عوض گل لبخند به رویک پاشید و بیرون رفت. وقتی با خاله از اتاق بیرون آمدیم فورا به دستشوئی رفتم تا باعث خنده و مسخره دیگران، بخصوص سهند نشوم. در آشپژخانه صبحانه می خوردم که...
  10. mahdiehershad

    رمان غزال

    ساعت دوازده بود قصد بازگشتن داشتیم. آخر از همه، سلانه، سلانه می آمدم که سیاوش پیشم آمد و گفت: غزال خوبه شما چلو کباب خوردی نه آش، که نای راه رفتن نداری. یا نکنه پیری زودرس پیدا کردی؟ -اتفاقا تازه اول جوونیم و بهتر و زرنگتر از هر چی مرده، هستم. سیاوش- اگه راست میگی بیا تا جلوی در مسابقه بدیم...
  11. mahdiehershad

    رمان غزال

    با شنیدن این جمله تنم یخ کرد. هر کلمه ای که از دهانش خارج میشد مانند پتکی بر سرم کوبیده میشد. فقط بله و نخیر می گفتم. چند دقیقه هم با سیاوش صحبت کردم، هر چند نفهمیدم چون اصلا حواسم نبود. بعد از گذاشتن گوشی همانجا نشستم. چون دیگر اشتهایی نداشتم. چند دقیقه بعد دوباره تلفن زنگ زد. بی حوصله برداشتم...
  12. mahdiehershad

    رمان غزال

    چون موقع اومدن به قصد ماندن نیامده بودم و برای همین مدتی طول می کشه تا تملیف خونه و مدرکم رو روشن کنم. ولی قول میدم تا تابستون برگردم تا همیشه کنارت باشم و همسفر خاطره هات. -سپهر؟ -جانم. -خیلی دوست دارم. -من هم همین طور، آهوی گریز پایی که به سختی اسیر کردم. راستی تا یادم نرفته اندازه...
  13. mahdiehershad

    رمان غزال

    صبح با ذوق و شوق عجیبی که تمام وجودم را در بر گرفته بود به مدرسه رفتم و ظهر با عشق سپهر به خانه برگشتم و منتظر تلفن اش شدم و به محض خوردن اولین زنگ، گوشی را برداشتم وبا عشق و علاقه جواب حرفهایش را می دادم. دقایقی با هم حرف زدیم و قرار شد عصر کمی زودتر از کلاس بیرون بیام تا با سپهر به خانه...
  14. mahdiehershad

    سلام. گفتم اخرش میان در بیزینستونو تخته می کنن، قبول نکردی؟؟؟؟ حالا ببین چی شد...

    سلام. گفتم اخرش میان در بیزینستونو تخته می کنن، قبول نکردی؟؟؟؟ حالا ببین چی شد...
  15. mahdiehershad

    رمان غزال

    بهناز- راست میگی، عجب شیرینی های خوشمزه ای بود. سپهر خان دستت درد نکنه. سپهر- نوش جان، زحمتش گردن فرید بود. هم خریدنش هم آوردنش. بهناز خانم یه خورده این غزال و نصیحت کنید اینقدر منو اذیت نکنه. بهناز- اولا به من نگین خانم، همون بهناز بگین کافیه. دوما من واعظ نیستم، باید دنبال مینا برین و از...
  16. mahdiehershad

    رمان غزال

    چشم عزیزم سعی می کنم:)
  17. mahdiehershad

    رمان غزال

    . آخر از همه پیش ما آمد. نوبت به بهناز که رسید، بهناز با تته پته سلام کرد و تبریک گفت. سپهر لبخندی زد و گفت: بهناز خانم من به معذرت خواهی بابت اون روز بدهکارم و به خاطر رفتار بدی که با شما داشتم عذر می خوام بهناز نتونست جوابی بده، به جای اون من گفتم: ایندفعه از خطات گذشتم ولی امیدوارم اولین و...
  18. mahdiehershad

    تولد Saeedgoodboy

    سلام اقای معاون سایت. ارادت کامل و با تبریک تولدتون. ;)
  19. mahdiehershad

    *** آشنایی و گفتگوی بچه های کامپیوتر....***

    منم چیزی نگفتم. کلا ما همیشه وقتی پاس نشیم تقصیر استاد و ایناست.... همه مون دانشجوییم دیگه;)
  20. mahdiehershad

    *** آشنایی و گفتگوی بچه های کامپیوتر....***

    به به، چشم مون روشن مهندس:twisted::w02: ولی خوبه که تلاش می کنین:w24:
بالا