خنده بلندی سرداد وگفت : اگه همه میمونا، مثل تو باشن قحطی میمون میشه ، خانوم خوشگله .
بیا به جای حرف زدن بدویم آقای رومانتیک.
من با سرعت می دویدم وسپهر هم به دنبال من و فرصت حرف زدن را پیدا نمی کرد. دور که زدیم احساس کردم نفسش بند امده ،جلوی ساختمان گفتم : برویم داخل، حسابی عرق کردیم وممکنه سرما...