نتایح جستجو

  1. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    در گذر گاه زمان خيمه شب بازي دهر با همه تلخي و شيريني خود مي گذرد عشق ها مي ميرند رنگ ها رنگ دگر مي گيرند و فقط خاطره هاست كه چه شيرين و چه تلخ دست نا خورده به جا مي مانند
  2. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    هر كه خواهد گو بيا و هر چه خواهد گو بگو كبر و ناز و حاجب و دربان بدين درگاه نيست
  3. sshhiimmaa

    نمایشگاه بین المللی کتاب تهران

    اگه هر كس فقط روزايي كه خودش ي تونه بره اعلام كنه هيچ وقت روز خاصي مشخص نمي شه چند روز رو اعلام كنيد بعد نظر سنجي كنيد. هر روزي كه بيشتر بچه ها موافق بودن بريد هم ديگرو ببينيد.
  4. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    دوش در حلقه ما قصه گيسوي تو بود تا دل شب سخن از سلسله موي تو بود
  5. sshhiimmaa

    داستان هاي كوتاه

    حوا حوا حوا در باغ عدن قدم ميزد که مار به او نزديک شد و گفت:«اين سيب را بخور.» حوا درسش را از خداوند آموخته بود. پس امتناع کرد. مار اصرار کرد:«اين سيب را بخور تا براي شوهرت زيباتر بشوي.» حوا پاسخ داد:«نيازي ندارم. او که جز من کسي را ندارد.» مار خنديد:«البته که دارد!» حوا باور نمي کرد. مار او...
  6. sshhiimmaa

    داستان هاي كوتاه

    خار پیچ سوزان خار پیچ سوزان يكهو ديدم وسط خاربوته در هم پيچيده اي به تله افتاده ام . نگهبان باغ را با نعره اي صدا زدم . به دو آمد، اما با هيچ تمهيدي نتوانست خودش را به من برساند. داد زد: چه جوري توانسته ايد خودتان را بچپانيد آن تو ؟ از همان راه هم برگرديد ديگر. گفتم: ممكن نيست . راه ندارد. من...
  7. sshhiimmaa

    داستان هاي كوتاه

    حرف دل حرف دل يه چند وقتی بود که تو فکرش بودم ! هر بار ميخواستم بهش حرفمو بزنم ولی نميشد! ميخواستم بهش بگم که چه احساسی دارم ! ميخواستم بهش بگم در موردش چه فکری ميکنم ! برام خيلی مهم بود که اونم بدونه ! ولی جراتشو نداشتم ! اگه از دستم شاکی بشه چی ؟ اگه فکر بدی بکنه چی ؟ نه! من بايد بيشتر از...
  8. sshhiimmaa

    اصطلاحات عاشقانه قديم!

    بله عزيزم اگه الان به كسي بگي حق داره بخنده منم براي همين واژه قديم رو به كار بردم يعني در زمان قديم افرادي كه عاشق هم مي شدن از اين اصطلاحات براي ابراز احساساتشون استفاده مي كردن!!!! لازمه بازم توضيح بدم؟!
  9. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    دوش مي آمد و رخساره بر افروخته بود تا كجا باز دل غمزده اي سوخته بود
  10. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    خوشا شيراز و وضع بي مثالش خداوندا نگهدار از زوالش
  11. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    دل بيمار شد از دست رقيبان مددي تا طبيبش به سر آريم ودوايي بكنيم
  12. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    تا كي غم آن خورم كه دارم يا نه وين عمر به خوشدلي گذارم يا نه پر كن قدح باده كه معلومم نيست كين دم كه فرو برم بر آرم يا نه
  13. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    من بي مي ناب زيستن نتوانم بي باده كشيد بار تن نتوانم من بنده آن دمم كه ساقي گويد يك جام دگر بگير و من نتوانم
  14. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    يا رب اندر دل آن خسرو شيرين انداز كه به رحمت گذري بر سر فرهاد كند
  15. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    شما دانيد و من كين ناله از چيست چه درد است اين كه در هر سينه اي نيست ندانم آنكه سرشار از غم عشق جدايي را تحمل مي كند كيست..؟؟
  16. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    درويش مكن ناله ز شمشير احبا كين طايفه از كشته ستانند غرامت
  17. sshhiimmaa

    داستان هاي كوتاه

    ليلي نام ديگر آزادي است ليلي نام ديگر آزادي است دنيا كه شروع شد زنجير نداشت. خدا دنيا را بي زنجير آفريد. آدم بود كه زنجير را ساخت. شيطان كمكش كرد. دل زنجير شد؛ عشق زنجير شد ؛ دنيا پر از زنجير شد؛ و آدم ها همه ديوانه زنجيري. خدا دنياي بي زنجير مي خواست. نام دنياي بي زنجير اما بهشت است. امتحان...
  18. sshhiimmaa

    داستان هاي كوتاه

    پيرمرد هر بار كه مي خواست اجرت پسرك واكسي كر و لال را بدهد، جمله اي را براي خنداندن او بر روي اسكناس مي نوشت. اين بار هم همين كار را كرد. پسرك با اشتياق پول را گرفت و جمله اي را كه پيرمرد نوشته بود، خواند. روي اسكناس نوشته شده بود: وقتي خيلي پولدار شدي به پشت اين اسكناس نگاه كن. پسر با تعجب و...
  19. sshhiimmaa

    داستان هاي كوتاه

    سگ باهوش سگ باهوش قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید .کاغذ را گرفت.روی کاغذ نوشته بود" لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین" . ۱۰ دلار همراه کاغذ بود.قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت .سگ هم کیسه...
  20. sshhiimmaa

    داستان هاي كوتاه

    دختر بر خلاف همیشه که به هر رهگذری میرسید استین پیراهن او را میکشید تا یک بسته ادامس بفروشد،این بار ایستاده بود و به زنی که روی صندلی پارک نشسته و بچه اش را در آغوش کشیده بود ،نگاه میکرد. گاه گاهی که زن به فرزندش لبخند میزد،لب های دختر نیز بی اختیار از هم باز میشد.بعداز مدتی دخترک دستش را به طرف...
بالا