نتایح جستجو

  1. sshhiimmaa

    زنان عشق می کارند و کینه درو می کنند

    ظلم حکمت خداست؟؟؟؟؟ این فقط عرف جامعه ماست....
  2. sshhiimmaa

    سخنان بزرگان، جملات کوتاه و زیبا

    نمی دانم چرا هر چه عینکم را تمییزتر می کنم دنیا را کثیف تر می بینم...
  3. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    زلف او دامست وخالش دانه آن دام ومن بر امید دانه ای افتاده ام در دام دوست
  4. sshhiimmaa

    برای کسی که با تمام وجود دوستش داری اما ازش دوری چی میگی؟

    ندانم آنكه سرشار از غم عشق جدايي را تحمل مي كند كيست؟؟؟
  5. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    دمي با غم به سر بردن جهان يكسر نمي ارزد به مي بفروش دلق خود كزين بهتر نمي ارزد
  6. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    در مذهب ما باده حرام است وليكن بي روي تو اي سرو گل اندام حرام است
  7. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    وصال تو ز عمر جاودان به خداوندا مرا آن ده كه آن به
  8. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    ماهم اين هفته برون رفت و به چشمم ساليست حال هجران تو چه داني كه چه مشكل حاليست...
  9. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    همه هست آرزويم كه ببينم از تو رو چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزويي
  10. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    اگر بر جاي من غيري گزيند دوست حاكم اوست حرامم باد اگر من جان به جاي دوست بگزينم
  11. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    تا تو نگاه مي كني كار من آه كردن است اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است؟؟
  12. sshhiimmaa

    داستان هاي كوتاه

    تصميم مهم تصميم مهم در يکي از روستـاهاي ايتاليـا، پسر بچه شـروري بود که ديگران را با سخنـان زشتش خيلي ناراحت مي کرد. روزي پدرش جعبه اي پر از ميخ به پسر داد و به او گفت: هر بار که کسي را با حرفهايت ناراحت کردي، يکي از اين ميخها را به ديوار انبار بکوب. روز اول، پسرک بيست ميخ به ديوار کوبيد...
  13. sshhiimmaa

    داستان هاي كوتاه

    بوي گند تنفر بوي گند تنفر معلم یک کودکستان به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند . او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید ، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند . فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به کودکستان...
  14. sshhiimmaa

    داستان هاي كوتاه

    روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد. در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و...
  15. sshhiimmaa

    داستان هاي كوتاه

    درخشش سپید و خنک معشوق درخشش سپید و خنک معشوق در سرزمین پروانه ها افسانه ای وجود دارد در مورد پروانه ای پیر. یک شب وقتی که پروانه پیر هنوز بسیار جوان بود، با دوستانش پرواز می کرد. ناگهان سرش را بلند کرد و نوری سپید و شگفت آور را دید که از میان شاخه های درختی آویزان است. در واقع، این ماه بود...
  16. sshhiimmaa

    داستان هاي كوتاه

    لحظه‌هاي ناب زودگذرند لحظه‌هاي ناب زودگذرند روزي كنار ميدان شلوغي ايستاده بودم ، مثل همه‌ي مسافران تنها فكر و ذكرم ، پيدا كردن يك تاكسي خالي بود... پيرمرد درويشي نظرم را جلب كرد... كيسه‌ي بزرگي در دستش بود داخل كيسه همه جور اشيا به درد نخور كوچه‌ها را جمع كرده بود !... پيرمرد چهره‌ي روحاني...
  17. sshhiimmaa

    داستان هاي كوتاه

    دخترجوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد . نامزد وی بهعیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.. بیماری زن شدت گرفتو آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت واز درد چشم مینالید. موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که آبله آنرااز شکل...
  18. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    دمادم نقشه هاي تازه ريزد به يك صورت قرار زندگي نيست
  19. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    يك جرعه مي ناب زملك كاووس به است ازتخت قباد ملكت طوس به است هر ناله كه رندي به سحر گاه زند از طاعت زاهدان سالوس به است
  20. sshhiimmaa

    مشاعرۀ سنّتی

    تا زهره مه در آسمان گشت پديد بهتر ز مي ناب كسي هيچ نديد من در عجبم ز مي فروشان كايشان به زانكه فروشند چه خواهند خريد؟!!
بالا