اوکی عزیزم.. اما این روزا قول نمیدم... یکم کار دارم نمی تونم زود زود بیام.. مجبورم هر از گاهی چراغ رو روشن و خاموش کنم .... و بعد برم...!
اوکی حتما :دی
ساناز جان اگه اجازه بدی من برم دیگه... شبت بخیر گلم.. بعد می بینمت..
خو حوصله ش نیست :|
پس خوبه خودتم میدونی میومدم و می رفتم که ببینی حاضریم رو زدم :دی
ئه؟ گفتم که بدونی به قوله خودت بی معرفت نیستم.. !
خو معلومه از محسن شنیدم حتی این شکلک رو هم در ادامه حرفش داد
:دی خودت خوب میدونی که حوصله پیام خصوصی ندارم..
بعدم تا کسی پیام نده دست به پیام خصوصی نمی زنم.. مگه دیگه چه کاری باشه که بخوام...
باور کن سراغت رو چند بار از محسن گرفتم... :دی شنیدم توی تالار معماری اکتیو شدی؟ بابا دست مریزاد.. آورین آورین...
استغفرالله دختر باید سنگین باشه نه چماق به دست
حالا ببینیم اگه بهمون خوش گذشت از نظر شام و کیک و اینا مال صدیق رو میگیرم میدم بهت
سانازی جان عزیزم من برم دیگه شبت بخیر و خوشی باشه دوستم :gol:
گر بدين سان زيست بايد پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسواسی نياويزم،
بر بلند کاج خشک کوچه ی بن بست.
گر بدين سان زيست بايد پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ايمان خود، چون کوه،
يادگاری جاودانه، بر تراز بی بقای خاک.