بی گاهان به غربت
به زمانی که خود در نرسیده بودم
چنین زاده شدم در بیشه ی جانوران و سنگ
و قلبم در خلأ تپیدن آغاز کرد
گهواره ی تکرار را ترک گفتم
در سرزمینی بی پرنده و بی بهار
نخستین سفرم باز آمدن بود از چشم انداز های
امید فرسای ماسه و خار
بی آنکه با نخستین قدم های نا آزموده ی نو پاییِ خویش به راهی دور رفته باشم
نخستین سفرم باز آمدن بود ...