MOΣIN
پسندها
4,553

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • گلخنده شوال به ناهید مبارک
    ابروی خوش ماه به خورشید مبارک
    امد خبر از عرش وداع رمضان است
    عید است به یاران خیر عید مبارک
    دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده
    انقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده
    دنیای این روزای من درگیر تنهاییم شده
    تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده

    هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم
    آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم
    هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم
    آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم

    در حسرت فردای تو تقویممو پر می کنم
    هر روز این تنهاییو فردا تصور می کنم
    هم سنگ این روزای من حتی شبم تاریک نیست
    اینجا به جز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست

    هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم
    آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم
    هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم
    آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم

    دنیای این روزای من همقد تن پوشم شده
    انقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده
    دنیای این روزای من درگیر تنهاییم شده
    تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده
    تازگی سایه شدی،می ای و میری بی خبر

    تازگی بی خبری از این صدا در به در

    تازگی نمیتونی با من بشینی یک نفس

    دیگه دنیایی کوچیکم براتو شده قفس

    انگار دادی به باد خاطره ی گذشته رو

    اما من یادم نرفته لا اقل میل ، اس ، چی بگم همه چیزا تو

    دیگه اون عاشق دیوونه که شعر میگه نیستم

    عاشقت بودم یه روزی ، دیگه نیستم، دیگه نیستم!

    تازگی تازگی داری ، عاشقت نیستم دیگه

    رفیق گذشته های هق هقم نیستی دیگه

    باشه این رسم تو سوختن و ساختن با من

    قافیه بردنش تو ، قافیه باختنش با من

    یه روزی میرسه که ترانه هام یادت میاد

    یه روزی که دستت رو ستونه _ دستامو میخواد

    دیگه اون عاشق دیوونه که شعر میگه نیستم

    عاشقت بودم یه روزی ، دیگه نیستم دیگه نیستم!
    تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
    محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست


    از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
    که در این وصف زبان دگری گویا نیست


    بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
    غزل توست که در قولی از آن ما نیست


    تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم
    تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست

    شب که آرام تر از پلک تو را می بندم
    در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست


    این که پیوست به هر رود که دریا باشد
    از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست

    من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم
    این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست

    از : محمد علی بهمنی
    مدتی شد که در آزارم و می‌دانی تو
    به کمند تو گرفتارم و می‌دانی تو

    از غم عشق تو بیمارم و می‌دانی تو
    داغ عشق تو به جان دارم و می‌دانی تو

    خون دل از مژه می‌بارم و می‌دانی تو
    از برای تو چنین زارم و می‌دانی تو

    وحشی بافقی. ط "
    در کلبه ی ما سفره ی ارباب و فقیرانه جدا نیست
    درحلقه ی ما جنگ و جدالی به سر شاه و گدا نیست

    ما مطرب عشقیم

    در کعبه ی ما جنگ رسیدن به خدا نیست

    ای زاهد دیوانه وا کن در میخانه

    می زن دو سه پیمانه که ناخورده می و رفته ز هوشیم
    دوست دارم پس از اين شيشه نشکن باشم
    تو اگر سنگي و بي رحم من اهن باشم
    هست اگر در سرم انديشه اسطوره شدن
    پيرو مکتب مجنون نه تهمتن باشم
    خسته شد شا نه ام از وزنه ي مردي ايکاش
    مرد باشي تو و من ثانيه اي زن باشم
    جفت من کيست که بيهوده پي اش مي گردم؟
    شايد ان نيمه گم گشته خود من باشم
    باز هم گمشده ام در تو بيابم مپسند
    که در انباري احساس تو سوزن باشم
    توبه کردم ز تو و چشم تو يعني بايد
    باز هم منتظر تو به شکستن باشم
    کنــارت هستند..

    تا کـــی؟

    تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند..

    از پیشــت میروند یک روز..

    کدام روز؟

    وقتی کســی جایت آمد..

    دوستت دارند..

    تا چه موقع؟

    تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند..

    میگویــند عاشــقت هســتند..

    برای همیشه..!

    نه......

    فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود..

    و این است بازی

    باهــم بودن!!
    الهی!
    من تو را چون جویم؟
    که در ملکوت تو کمتر از تار مویم!
    الهی!
    چون در تو نگریم،
    شاهیم ،تاج بر سر!
    و چون به خود نگریم ، خاکیم و خاک بر سر!
    برو ای طبیبم از سر،که خبر ز سر ندارم
    بخدا رها کنم جان،که ز جان خبر ندارم
    بعیادتم قدم نه،که ز بیخودی شوم به
    می ناب نوش و هم ده،که غم دگر ندارم
    غمم ار خوری ازین پس،نکنم زغمخوری بس
    نظری بجز تو با کس،به کسی دگر ندارم
    "ز زرت کنند زیور،به زرت کشند در بر
    من بینوای مضطر،چه کنم که زر ندارم؟"
    "به من ارچه می پرستم،ندهید می که مستم
    مبرید دل ز دستم،که دل دگر ندارم"
    دل حافظ ار بجویی،غم دل ز تندخویی
    چو بگویمت بگویی:سر درد سر ندارم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا