خواهی گر جویا شوی ازین دل غم دیده ی من /، ببین چه سان خون می چکد از دامنش بر دیده ی من ، 
 آسمان ، ای آسمان ، مشکن چنین بال و پرم را / بال و پر دیگر چرا ، ویران که کردی این دلم را ،
 
بسکه بر سنگ مزار عمر کوبیدی سرم را
 /باری امشب فرصتی ده؛تاسر به بالینش نهم ، گویم کلام آخرم را
  ، 
گویمش چه سنگین بود این باری که بردم / خون چرا قی می کنم مگر خون که خوردم؟ 
 بس کنین آخر ، خدایا ! جان من بر لب رسیده / آفتاب عمر رفته ... روز رفته ، شب رسیده 
 
 
 زیورم پشت خمیده ، گونه هایم گود ، زیبم / ناله ی محزون حبیبم ، لخته های خون طبیبم