همیشه فکر میکردم وقتی می خوام بنویسم سخت ترین کار شروع کردنه...
همیشه فکر می کردم آدما می تونن با خودشون و احساساتشون روراست باشن...
همیشه با خودم می گفتم راحت می شه واسه آرزوها دعا کرد...
همیشه...
ولی حال...
نمی تونم دعا کنم. خیلی سخته وقتی دعای "خدایا مواظبش باش" دیگه آرومت نکنه. وقتی ندونی دیگه باید از خدا چی بخوای.
حالا دیگه نمی دونم حتی احساسی دارم یا نه.
حالا دیگه نمی دونم نوشتم رو چه جوری تموم کنم. خیلی سخته.
خیلی زجرآوره از اون همه احساس چیزی جز سکوت باقی نمونه.
سکوت... سکوت مهتاب...سکوت ابدی مهتاب.
آخرش؟
نمی دونم. آخرشو تو بگو. تو واسم بنویس
همیشه فکر می کردم آدما می تونن با خودشون و احساساتشون روراست باشن...
همیشه با خودم می گفتم راحت می شه واسه آرزوها دعا کرد...
همیشه...
ولی حال...
نمی تونم دعا کنم. خیلی سخته وقتی دعای "خدایا مواظبش باش" دیگه آرومت نکنه. وقتی ندونی دیگه باید از خدا چی بخوای.
حالا دیگه نمی دونم حتی احساسی دارم یا نه.
حالا دیگه نمی دونم نوشتم رو چه جوری تموم کنم. خیلی سخته.
خیلی زجرآوره از اون همه احساس چیزی جز سکوت باقی نمونه.
سکوت... سکوت مهتاب...سکوت ابدی مهتاب.
آخرش؟
نمی دونم. آخرشو تو بگو. تو واسم بنویس