من امشب بغض تلخ درداورم را فروخواهم خورد
وسر به آسمان می گیرم
چشمم از ازدحام اشک می سوزد و چون لبالب گشت
ا ز چشمان داغم می گریزد و پناه به گونه های یخزده ام
می برد
من دست های بغل کرده از سرما را رها می کنم
تا باد هرچه می خواهد بتازد.من پایدارم! پایدار می مانم.......
هجوم سرد بی کسی را حس می کنم و چون چشمانم
را می بندم تنهاترین می شوم که حتی ستارگان را
هم دیگر ندارم.
باد مهربانانه با موهایم بازی می کند و من آغوش
می گشایم برای باد.وباد خودخواهانه می آید
وتو را نمی آورد.تنها خاطره ات است که
آزارم می دهد.ما مدتهاست از چشمان هم گریخته ایم.
این تنها خاطره است........







