دست عشق از دامــن دل دور باد!
مي توان آيا بــه دل دســتــور داد؟
مـــي توان آيـــا به دريا حكم كــرد
كــه دلـت را يادي از ساحل مباد؟
مــوج را آيا تـــوان فرمود ايست!
باد را فــــرمود بـــايـــد ايســــتاد؟
آن كه دســـتور زبـــان عشـــق را
بــــي گـــزاره در نـــهــاد مـا نهاد
خوب مي دانسـت تيـــغ تـــيـــز را
در كـــف مـــستي نمي بايــست داد
راه رفتن زیر باران
و دنبال خیال تو آمدن
و تو که هی توی آن همه عابر
گم میشوی.
انگار نه انگار که باران آمده
این همه آدم . این همه رهگذر . این همه باران .
این همه تنهایی
این همه نبودن
ومن ،
این همه بی تو ....
از زبونت کاملا مشخصه ...
تو قبلا از خودت یه عکس تو آواتار نذاشتی ... ؟ ( همون که چشم و ... بود )
اگه اون خودت بوده باشی مظلومیت اصلا هیچ میونه ای با تو نداره !!!