tracer
پسندها
2,923

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • نه راحت از فلک جویم، نه دولت از خدا خواهم

    و گر پرسی چه می‌خواهی؟ تو را خواهم تو را خواهم


    نمی‌خواهم که با سردی، چو گل خندم ز بی دردی

    دلی چون لاله با داغِ محبّت آشنا خواهم


    چه غم کان نوش لب در ساغرم خونابه می‌ریزد

    من از ساقی ستم جویم، من از شاهد جفا خواهم


    ز شادیها گریزم در پناه نامرادیها

    به جای راحت از گردون، بلا خواهم بلا خواهم


    چنان با جان من ای غم، درآمیزی که پنداری

    تو از عالم مرا خواهی، من از عالم تو را خواهم


    به سودای محالم ساغر می خنده خواهد زد

    اگر پیمانهٔ عیشی در این ماتم سرا خواهم


    نیابد تا نشان از خاک من آیینه رخساری

    رهی خاکستر خود را هم‌آغوش صبا خواهم

    رهی معیّری
    نه این عینه واقعیت بود.....نه به اون صورت که تو متوجه شدی........دلم میخواست یه وقتی یه جایی نباشم ولی مجبور بودم باشم تازشم وانمود کنم که خوبم و بخندم:w16:
    دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
    بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت

    یا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم
    افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت

    بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار
    حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت

    با این همه هر آن که نه خواری کشید از او
    هر جا که رفت هیچ کسش محترم نداشت

    ساقی بیار باده و با محتسب بگو
    انکار ما مکن که چنین جام جم نداشت

    هر راهرو که ره به حریم درش نبرد
    مسکین برید وادی و ره در حرم نداشت

    حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی
    هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت
    خواهش می کنم. :gol:
    مبارک باشه.از کرامات شماست دیگه. ما که کلاً کاری با فیس بوک نداریم!:)
    خوشم میاد از این شعرش... ریتمش باید دستتون بیاد.

    گُر گرفت و به تدریج خم شد، پشتِ کبریتِ شعله ورِ ما/ روسیاهی به جا ماند و افتاد فتنه ی شور و شر از سرِ ما

    چوب بودیم و باروت بر سر، فکر فتحِ شبستانِ عالم/ ناگهان انفجاری به پا کرد، اصطکاکِ جنون پرورِ ما

    یک به یک، صف به صف، چیله چیه، کاری از دستمان بر نیامد/ عاقبت پرت شد رویِ هیزم، قوطیِ خالیِ لشکرِ ما

    ما خطر کرده بودیم امّا، چنسِ کبریتِ ما بی خطر بود/ باز تقصیرِ این سرنوشت است، مرگ بر چرخِ بداخترِ ما

    دود بود و سیاهی و سازش، ما شهیدانِ یک اتفاقیم/ هیچ کس بد نگوید به دیروز، بد نگوید به خاکسترِ ما

    آرزوهای بر خاک مانده، پرده ی آخرِ این نمایش/ همچنان می زند بال بر هم،"جوجه ققنوسِ" خوش باورِ ما!

    حسن قریبی/ ما شهیدانِ یک اتفاقیم
    رسیده ام به خدایی که اقتباسی نیست/ شریعتی که در آن حکمها قیاسی نیست

    خدا کسی ست که باید به دیدنش بروی/ خدا کسی که از آن سخت می هراسی نیست

    به "عیب پوشی" و " بخشایش" خدا سوگند/ خطا نکردنِ ما غیرِ ناسپاسی نیست!!

    به فکر هیچ کس جز خودت مباش ای دل/ که خودشناسیِ تو جز خداشناسی نیست

    دل از سیاستِ اهل ریا بکن، خود باش/ هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست!

    فاضل نظری/ ضدّ
    کجایی ای که دلم بی تو در تب و تاب است
    چه بس خیال پریشان به چشمِ بی خواب است

    به ساکنانِ سلامت خبر که خواهد برد
    که باز کشتیِ ما در میان غرقاب است

    ز چشم خویش گرفتم قیاس کار جهان
    که نقش مردم حق بین همیشه بر آب است!

    به سینه سرِّ محبت نهان کنید که باز
    هزار تیر بلا در کمینِ احباب است!

    ببین در آینه داری ثباتِ سینه ی ما
    اگر چه با دل لرزان به سان سیماب است!

    بر آستان وفا سر نهاده ایم و هنوز
    اگر امید گشایش بُوَد ازین باب است

    قدح ز هر که گرفتم به جز خمار نداشت
    مرید ساقی خویشم که باده اش ناب است!

    مدار چشم امید از چراغدار سپهر
    سیاه گوشه ی زندان چه جای مهتاب است؟!

    زمانه کیفر بیداد سخت خواهد داد
    سزای رستمِ بد، روزِ مرگ سهراب است

    عقاب ها به هوا پر گشاده اند و دریغ
    که این نمایشِ پرواز، نقشِ در قاب است

    در آرزوی تو آخر به باد خواهد رفت
    چنین که جانِ پریشان سایه بی تاب است...

    هوشنگ ابتهاج
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا