امروز ديگر براي دلتنگي نيامده ام...
امروز ديگر براي گريه كردن در آغوش مهربانت نيامده ام..
فقط آمدم كه بگويم: "ما ديروز ظهر آشتي كرديم."
بدون كلامي كه بوي مهرباني دهد...
بدون نگاهي كه رنگ عشق داشته باشد...
بدون آغوش گرمي براي دلتنگي هاي اين چهار ماهه...
فقط آمدم كه بگويم: "ما ديروز ظهر آشتي كرديم."
و كنار هم نشستيم و از ترموديناميك و ارتعاشات صحبت كرديم...
كمي هم سربه سر هم گذاشتيم و بلند بلند خنديديم..
و حتي او چند تا از تمرين هايم را هم حل كرد...
فقط آمدم كه بگويم: "ما ديروز ظهر آشتي كرديم."
بدون چشماني كه در آن اشك حلقه زده باشد..
بدون وازه اي كه رنگ و بوي "براي هميشه ماندن" را داشته باشد..