mani24
پسندها
36,354

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • کاش چون پاییز بودم
    کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.
    برگهای آرزوهایم , یکایک زرد می شد,
    آفتاب دیدگانم سرد می شد,
    آسمان سینه ام پر درد می شد
    ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
    اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.
    وه ... چه زیبا بود, اگر پاییز بودم,
    وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم,
    شاعری در چشم من میخواند ...شعری آسمانی
    در کنارم قلب عاشق شعله می زد,
    در شرار آتش دردی نهانی.
    نغمه ی من ...
    همچو آواری نسیم پر شکسته
    عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.
    پیش رویم :
    چهره تلخ زمستان جوانی
    پشت سر :
    آشوب تابستان عشقی ناگهانی
    کاش چون پاییز بودم
    بیا واز خیر خواندن خواب و تعبیر ترانه ام بگذر
    تو که از بادیه ی بادها برنمی گردی
    دیگر چه کار بهکار عطر گلاب گریه های من داری ؟
    بگذار شاعری
    در این سوی سیاهی مدام خواب تو را ببینید
    مگر چه می شود ؟
    چه می شود که هی بگویم بیا و نیایی ؟
    من به همکلامی با کاغذ
    و همین عکس سیاه و سفید قاب خاتم راضیم
    تو رضایت نمی دهی ؟
    باور کن گریستن تقدیر تمام شاعران است
    کوچه را ببین
    هنوز آن غول زیبا در مهتابی خاموشی خود می گرید
    آنسو ترک زنی تنها در غربت آینه
    و این سو شاعری از اهالی آفتاب
    دیگر بهکجای ابرها بر می خورد
    که من هم بی امان برای تو ببارم ؟
    می بخشی ! گلم
    همیشه می خواستم بی علامت سوال برایت بنویسم
    اما اضطراب تپش های ترانه که مهلت نمی دهد
    دیگر برو ! بانوجان
    دل نگران هم نباش
    شاخه ی شعر هیچ شاعری
    در شن باد بغض و شب بیداری ریشه نخشکانده است
    من هم پیش از پریدن پروانه ها نخواهم مرد
    قول می دهم فردا
    کنارهمین دفتر خیس منتظرت باشم
    در هر ساعت از سکوت ترانه که بیایی
    مرا خواهی دید
    قول می دهم

    نه اینکه بی تو نخندم
    نه
    اما به خدا تمام این خنده های خام بی خیال
    به یک تبسم کوتاه دیدار چهارشنبه ها نمی ارزند
    به تبسم ساعت نه صبح
    یا دقیقتر بگویم
    نه وبیست دقیقه ی صبح
    حالا اگر بانگ بیست و بهانه ی ساعت در ازدحام واژه و وزن موازی ترانه نمی گنجد
    گناهش به گردن تو
    که من و این دل درمانده را
    چشم در راه طنین تبسم می گذاشتی
    حالا هنوز
    نه صبح چهارشنبه ها که می شود
    کنار خیال خالی اتاقک تلفن می ایستم
    دل به دامنه ی رویا می دهم
    و تو را می بینم
    که با لباسی به رنگ بنفشه های بنفش
    به سمت پسکوچه های پرسه و پروانه می روی
    نه اینکه بی تو نخندم
    نه
    اما به نیامدن همیشه ی نگاهت قسم
    تمام خطوط این خنده های خواب آلود
    با رگبار گریه های شبانه
    از رخساره ی خسته و خیسم
    پاک می شوند

    در دایره ی تاریک فنجان فال
    عکس فانوس ستاره و عطر اطلسی افتاده است
    شاید شروع نور
    نشانه یی از بازگشت نگاه گرم تو باشد
    باید به طراوت تقویم های کهنه سفر کنم
    تقویم ناب ترین ترانه ی نمناک
    قویم سبزترین سلام اول صبح
    تقویم دور دیدار بوسه و دست
    شاید در ازدحام روزها
    یا در انتهای همان کوچه ی شاد شمشادها
    شاعری دلشکار را ببینم
    که شیرین ترین نام جهان را زیر لب تکرار می کند
    و تلخ می گرید

    پیاده آمده ام
    بی چارپا و چراغ
    بی آب و آینه
    بی نان و نوازشی حتی
    تنها کوله یی کهنه و کتابی کال
    و دلی که سوختن شمع نمی داند
    کوله بارم
    پر از گریه های فروغ است
    پر از دشتهای بی آهو
    پر از صدای سرایدار همسایه
    که سرفه های سرخ سل
    از گلوگاه هر ثانیه اش بالا می روند
    پر از نگاه کودکانی
    که شمردن تمام ستارگان ناتمام آسمان هم
    آنها را به خانه ی خواب نمی رساند
    می دانم
    کوله ام سنگین و دلم غمگین است
    اما تو دلواپس نباش ! بهار بانو
    نیامدم که بمانم
    تنها به اندازه ی نمباره یی کنارم باش
    تمام جاده های جهان را
    به جستجوی نگاه تو آمده ام
    پیاده
    باور نمی کنی ؟
    پس این تو و این پینه های پای پیاده ی من
    حالا بگو
    در این تراکم تنهایی
    مهمان بی چراغ نمی خواهی ؟

    شرمنده ام
    گفته بودم
    دست بر دیوار دور آن ور دریا می زنم
    و تا هزاره ی شمردن چشم می گذارم
    گفته بودم
    غبار قدیمی تقویم را
    ازش یشه های شعر وخاطره پاک نمی کنم
    گفته بودم
    صدای سرد سکوت این سالها را
    با سرود و سماع ستاره بر هم نمی زنم
    اما دوباره دل دل این دل درمانده
    تو را میهمان سایه گاه ساکت کتاب و کاغذ کرد
    هی
    همیشه همسفر حدود تنهایی
    بگذار که دفتر دریا هم
    گزینه یی از گریه های گاه به گاه من باشد

    عشق من

    دستانت ......گرمی خورشید را دارد ...

    چشمانت ....پاکی اسمان را ...

    بزرگی قلبت به اندازه دنیا ...

    سینه های مردانه ات که مرا تکیه گاهی محکم است ...

    مرا ......

    چه موهبت بزرگیست که تو را دارم ...

    شاهزاده ی من ...







    Click here to view the original image of 720x539px and 34KB.
    زندگی من ..

    دل به دل میگوید که دلدار کیست ...که صندوقچه ی اسرار خاطرات چیست ...

    دلم غوغای عشق است و بس ..

    مگر عاشقی کار دلدار نیست ؟

    پس چرا تورادراین محفل رویایی زمزمه یار نیست ؟

    من مملوء از هر چه احساس دلواپسی ..تو را میجویم وانتظارم را پایانی نیست ..

    کجایی یار من ؟...که من از احساس تو در قلبم سرشارم و بس ...

    مرا شمیم بی قراری جوشان است و بس ...

    توئی تکیه گاه من ..

    مرا حبس کن در اغوشت ...که تو را زندانی از ابدیت ترانه ی ارامش است ...

    میخواهم ساکن شوم دنیا را

    دنیای من اغوش توست ..

    ساکن شوم کوچه های عشق را

    که همان قلب توست ...

    میخواهم بشنوم نغمه های روز های زندگی در سایه ی عشق را ...

    که همان ترنم صدای توست ..

    میخواهم .. عطر نفسهایت را در نوای کوچه باغ عشق ساکن نشینم ...

    که همان نفس کشیدن ازبازدم نفسهای توست ..

    مرا همراهی از دل باش ..مرا همراه روزهای وصال درمیعادگاهمان در اغوش یکدیگر باش ...

    دوستت دارم

    شاهزاده ی من ...

    کجایی یار من ....


    این عشق ......قلبمان را بهاری کرده است ....

    در رویایی عاشقانه هستم .......چشمانم را میگشایم ........عشق را در چشمان همیشه بهاری تو میبینم ....

    من ....تو را میخوانم ......به دنبال نجوای عاشقانه تو میگردم ....و نگاهت را میابم که مرا پر ازبوسه های عاشقانه میکند ...

    کجایی یار من ؟؟؟ کجایی ترنم وجود من ؟؟ نفسهایم ازتوست .........تکیه گاهم از وجود پر از شعله های عشق توست ...

    من را جانی دوباره ببخش ......زندگی من .....


    مانی


    دوست دارم نشستن در ساحل دریا را ....

    لحظه هایی که حرف سکوت کرده ای را دردلم دارم

    دریا را راز دارم میدانم

    هر نسیمی از دریا .....بوسه هایی دارد از جنس نوازش ....

    و اغوشی که در برمیگیرد اغوش ظریف مرا ....

    صدای دریا زمزمه هایی را از عشقش به ساحل .....برایم بازو میکند که او نیز بی تاب است ....

    دریا سکوت را به امواجش میخواند ...

    ساحل همان میعادگاه عاشقانه های من و دریاست .....

    مانی

    ایـن جــآهــایِ خـــآلــی کــه نَـــبــودَنَـــت رآ
    بــه رُخـــم مــی کِـــشـــنــد
    چــه میداننـــد
    فرهــآدت شُــده اَم بــآ تَـــمـــآمِ زنـــانـــگـــی اَم
    و چــه شَــب هــآ کــه
    خـــوآب شــیریــنَــت رآ نِــمیبیـــنَـــم

    در و ديوار دنيا رنگي است. رنگ عشق. خدا جهان را رنگ كرده است. رنگ عشق؛ و اين رنگ هميشه تازه است و هرگز خشك نخواهد شد.
    از هر طرف كه بگذري، لباست به گوشه‌اي خواهد گرفت و رنگي خواهي شد. اما كاش چندان هم محتاط نباشي؛
    شاد باش و بي پروا بگذر، كه خدا كسي را دوستتر دارد كه لباس‌اش رنگي‌تر است!
    نویسنده:عرفان نظرآهاری
    عشق من ......ارام باش .....ارام .......

    تو اینجایی در کلبه ی زیستن ....

    در قلبم ....

    انتظار را رهایی ببخش و کالبد وجودم را به اسارت خود بکش .....


    وسعت قلبت را در نجوای کلام عاشقانه ات مهیا کن و دل را به تسخیر خود در بیاور ...


    دوردست ها ....من .......دختری از ساحل نشینان دریا ......

    واژگان احساسم را در انتظار دیدار نگاه تو بر دریا کرده و عشق را زمزمه ی قایق باد نشانده ام .....

    من ...تو را میخواهم .........

    میخواهم ....

    فضای ملودی وصال را ........

    وصف عریان لحظه های هم اغوشی با تو را ....

    غزل سرایی اسمان دل در گرو دیدار من و تو را .....

    میخواهم همگان بدانند ...که من و تو عاشقیم بر هم ...زندگی من ........


    همینکه قاصدکی را فوت کنی تا عطر نفسهایت را با خود بیاورد...
    برای دلم....................................................................................کافیست
    ﻣﻦ ﻫﻨوز
    ﮔﺎﻫﯽ
    یواشَکی ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ.
    یواشَکی ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽﮐﻨﻢ، ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ!
    ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ،
    ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ
    ﺗﻮ ﺭﺍ یواشکی ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ...

    با موج‌ها پیش می‌روم،
    در جنگل‌ها نهان می‌شوم،
    در مینای آسمان پدیدار می‌شوم،
    جدائی از تو را تاب می‌آورم،
    دیدارت را اما به سختی ...

  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا