mani24
پسندها
36,402

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • عاشق هوس های عاشقانه ام
    دست هایت را به من بده
    به جهنم که مرا به جهنم میبرند به خاطر عشقبازی با تو !
    تو خودِ بهشتی ...




    ​عشق من

    قلبم را تا به ابد به تو هدیه میدهم ......

    نگاهم را

    دستانم را به تو هدیه میدهم ..

    امانتی از من به تو ..باورم را به تو هدیه میدهم ....

    من یک انسانم ....از جنس خاک ...از جنس اب ...از جنس باد ...از عشق هوای نفسهای پروردگارم ...

    پیچک عشق را در وجودم نهفته ام ...و تو را محصور عشقم میکنم ...

    مگر میشود بی تو بود ، آنگاه که تویی تنها بهانه برای بودنم!

    بوی عطر تنت را مدت هاست به انتظار نشسته ام ...

    با نگاهم به دنبالت میگردم ...

    توئی تنها بهانه دلخوشی هایم

    تنهایت نمیگذارم ....

    رهایت نمیکنم ....


    تو با نگاهت ..عشقت را در قلبم میپرورانی ....

    دوستت دارم ....

    زندگی من .....
    عزیز دلم .......
    یار من .......ای سکوت میان لحظه های من ......

    ای دغدغه ی بهانه ی دلتنگی ام .......ای سکوت میان کلام من ...

    لحظه ی اشنایی من با تو ...........زیباترین اتفاق زندگی ام در تقویم خاطراتم رقم خورد.......

    من ...مانی ........ دوست تو ...........طلوع یادت را راهی قلبم کردم و درب قلبم را به روی غروب یادت بسته ام .....

    برایت نوشتم .......از زیباییها ......دلدادگی ها ......عشق .صداقت .....سکوت .....فراقت.....قلبم ...

    من .......رویای داشتن اغوش گرمت را در هر لحظه به اغوش سردم در خاطرم به تصویر میکشم ......

    دوستت دارم ..و این تنها جمله ای بود که احساس قلبی ام را به خود معنا میکند ......

    من ......زندگی ام را در اغوش تو یافتم ....من در اغوش تو عشق را یافتم .......

    من .سرشارم از تزنم نوازش عشق مملوء از معنای محبت تو .......که مرا غرق در غزل هایش میکند ...

    ممنونم ......از اینکه همیشه در کنارم بودی ....ممنونم .......

    دوستت دارم ....

    زندگی من ..

    مانی

    نت به نت تو را مینوازم

    واژه هایم از تو سخن میگویند

    همه ی نت ها اواز نگاه توست ..

    زندگی من ...


    مانی

    عشق من

    نامه ام را ادر اینجا برایت زمزمه میکنم

    باد مرا همراهی میکند و قاصدکم را به دیدارت رهسپار میسازد ...

    من ...زیباترین عاشقانه ام را

    با عشق

    با احساسم

    برای تو

    با قایقی از جنس باد میفرستم

    در ساحل منتظر باش

    زیرا امواج قایق حاوی عاشقانه ام را برایت خواهند اورد

    شاهزاده ای من

    دوستت دارم .......

    و من در میان دستانم عشق تو را بخشیده شدم ......

    عشق را در دستان پر مهر تو یافتم ...

    عشقی به زلالیت اب ......به صداقت مهتاب ...

    باور ......عشق را میسازد ....

    دل کتیبه ی عشق ارغوانییست ....عشقی سرشار از نسیم احساس درون ...

    عشق توست که که برایم موهبتی از جانب رنگین کمان عاشقیست ...

    این توئی که باور را به من اموختی ......

    زندگی من


    مانی
    دفتر عشقمان را بازمیکنم

    تیتر صفحه اول : به نام یگانه من .........اوکه سرچشمه رنگین کمان عاشقیست ....

    مینویسم ....

    عشق را از قلبم خواندم و سکوت را مینویسم ....

    نگاه میکنم به اوازباران ......بارانی که فصل بهار را برای دلم هدیه کرده است ...

    دردلم شعرهاییست که فقط جوهر وجودت ان را شاعراست ....

    به یاد دارم نگاهی که قلبم را مجنون خود کرد ...چه بی تاب بود ....چشمانت .....چشمانت همه ی فصل ها را در خود داشت ...

    انتظارلبهایم برای بوسیده شدن ......لمس اغوش مردانه ات به نوازش امواج دریا به ساحل .....مرا ارامشی مطلق ازعشق بود ...

    ....هیچ چیزجز تو برایم به معنای حقیقت نبود ....فانوس نگاهت مرا رهنمای ساحل قلبت بود ......

    زمزمه تاروپود وجودت به من حکم وصال را میداد......

    از این لحظه بود که تو را .....نفسهایم..جانم ...و زندگی ام دانستم .......

    و نبودنت را نبود نفسهایم ...و تمام شدن زندگی ام برای همیشه.........

    ...........

    ...................

    توقعی از تو ندارم!
    اگر دوست نداری،
    در همان دامنه دور ِ دریا بمان!
    هر جور تو راحتی! بی بی باران!
    همین سوسوی تو
    از آنسوی پرده دوری،
    برای روشن کردن ِ اتاق تنهائیم کافی ست!
    من که اینجا کاری نمی کنم!
    فقط, گهکاه
    گمان آمدن ِ تو را در دفترم ثبت می کنم!
    همین!
    این کار هم که نور نمی خواهد!
    می دانم که مثل ِ همیشه،
    به این حرفهای من می خندی!
    با چالهای مهربان ِ گونه ات...
    حالا، هنوز هم
    وقتی به آن روزیهای زلالمان نزدیک می شوم،
    باران می آید!
    صدای باران را می شنوی؟
    چه فایده دارد که به یاد بیاورم،
    اهلِ کجای جهانم؟
    که بگویک ترا در کوچه های کدام شهر گم کردم!
    از آبِ کدام رود نوشیدم!
    در سایه کدام ابر خوابیدم!
    و کبوتر کدام آسمان،
    فضله بر شانه ام انداخت!
    سرزمین من کفشهای من است!
    کفشهایی که هرگز،
    ا حصار مهرابن گربه این خفته خارج نشدند!
    گربه ای که دوستش دارم!
    وقتی با نوازشم به خواب می رود!
    وقتی با صدایم بیدار می شود!
    وقتی خمیازه می کشد،
    گشنه می شود،
    خود را به خواب می زند!
    لهجه ام شبیه شوریِ آب دریاچه چیچست
    و تلخی آب بندری دور،
    در جنوبِ بابونه است!
    با تکرار نام تو دهانم را شیرین می کنم!
    با دنبال کردن خیالِ تو،
    راه خانه ام را پیدا می کنم!
    تنها با به یاد آوردنِ نشانیِ توست،
    که به یاد می آورم،
    اهل کجای جهانم!
    آخر فرشته فراموشکار ِ من برگشت!»
    پیاده راه می افتیم!
    از دره گرگها،
    تا کوچه دومین پرنده تنها
    راه دوری نیست!
    کنج دنج کوچه می نشینیم!
    من برایت از تراکم تنهایی این سالها می گویم
    و تو برایم از حضور ِ دوباره بوسه!
    دیگر «کبوتر باز برده» صدایت نمی زنم!
    بر دیوار ِ بلند کوچه می نویسم,
    «کبوتر با کبوتر، باز با باز»
    باور میکنم که عاقبت ِ علاقه به خیر است!
    کف ِ دست ِ راستم را نشان فالگیر ِ پیر پُل گیشا می دهم،
    تا ببیند که خط ِ عمرم قد کشیده است
    و دیگر مرا از نزدیکی نزول نفسهایم نترساند!
    آنوقت، ما می مانیم و تعبیر ِ این همه رؤیا!
    ما می مانیم و برآوردِ این همه آرزو!
    ما می مانیم و آغوش ِ امن علاقه...
    بیا و سرزده برگرد!
    جــآیــی در ایــن کــرِه ی خآڪـی

    طـ♥ــو نــفــس مــیــکــشــی و مـن

    از هـــمــآטּ نــفـــس هــآیــتـــــ ،،،

    نـفـس مـیـکـشـم !

    طـ♥ــو بــــــآش بــرای هــمـیـشـه !!!

    هــوآیــتـــ !

    بـــویــــــتــــــ !

    بــرآی زِنــده مــانــدنــم ڪـــآفـــی اســتــــــ ...
    دلــــم بالــکنی می خواهـــد رو به شهـــر...



    و کمی بـاد خنکــــ و تاریکـــــی ...



    یکــــ فنجان بــزرگــــ قهوه ...



    یکـــ جرعه طـ♥ـو ... یکــــ جرعه من ...



    و سـکوتـــی که در آن دو نگـــاه گـــره خـــورده باشـــد ...



    بی کلام...



    میـــــدانی...!؟



    دلــــم یک "من" می خواهــد بـــرای تــو...



    و یک "طـ♥ـو" تـــا ابــــد بــرای من ...
    "تو"
    همان عجیب ترین واژه ای که هنوز هم نفهمیدش...
    و خالی از لطف نیست بدانی
    گاهی حسش می کنم
    یا بهتر بگویم
    حست می کنم

    آرامشت افزون
    دل است دیگر
    برای شعر گفتن در کویری ترین شهر هم
    کنار ساحلی است رویایی
    حتی توی مهمان شعرش هم کنارش می نشاند
    هر چند رویایی
    ولی زندگی به همین زیباسازی هاست که مداوم می ماند...


    فـکر نـکن که فـرامـوشـــت کـرده ام...
    یـا دیـگر دوسـتـــت نـدارم !
    نــه !
    مـن فـقــــــط فهـمیـدم :
    وقـتی دلــــــــت بـا مـن نـیست ؛

    بودنـت مشـکــلـــی را حـل نـمیکـند ،
    تـنها دلـتـنـگتـــرم مـیکـند .
    آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !!
    ولی آیا تابحال شمرده ای ؟

    برای شروع بگذار از جایی دیگر شروع کنیم،
    اول از همه بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی
    و بعد بشمار، تعداد لبخند هایی که بر لب مردمان نشاندی
    و سپس بشمار ، تعداد اشک هایی که بخاطر همدلی از سر شوق و غم ریختی ،
    و سر آخر بشمار تعداد دستهای نیازمندانی که گرفتی و تعداد قدمهایی که در کار خیر برداشتی ،

    و همه اینها را که بشماری ، تعداد لبخندهای " آن یگانه " بدست می آید.
    و تمام .
    جوجه هایت شمرده شد ...

    یلدایت مبارکـــــــ :gol: :heart:
    لبخند بزن که
    زیباترین هدیه ایست که
    میتوانی بدهی
    ارام انگشتانم روی پیانو میلغزد
    چه بی صدا شده انگشتانم
    انگاه که
    میخواهم
    از تو بخوانم
    اما ناخوداگاه
    انگشتانم
    شروع به نواختن میکنند
    و چشمانم نیز
    با ان میبارد
    نمیدانی چه لذتی دارد
    با چشمان گریان
    نواختن پیانو
    ان هم بخاطر تو


    زندگیت همچون همین قطره کوچک هست
    مهم نیست گلی را برویانی یا صحرایی را کمی سیراب
    مهم این هست از بودنت لذت ببری و شاد باشی
    اخر صحرا گل درخت پرنده ادمها
    فرقی نمیکند هر کدامشان
    با حضور تو کامل میشود
    و اگر نباشی
    زندگی ناقص هست
    و کامل بودن را از دست میدهد
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا