mani24
پسندها
36,361

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • به هر جا رسیدم، به عشق تو بود

    کنار تو هر چی بگی داشتم

    ببین پای تاوان عشقم به تو

    عجب حسرتی تو دلم کاشتم
    امیدوارم روزی بتوانم بهترین شعر زندگیم را برای تو بسرایم
    و تقدیم تو کنم گرچه که یقیین دارم که می دانی
    نه تنها اشعارم که تمام هستی ام وجودم تقدیم به توست
    تو الهام بخش بهترین ابیات شعرهای منی
    وقتی اولین سلام نخستین دیدار
    ملتهب ترین نگاه را به یاد می آورم
    آن زمان که با نگاهی معصومانه با لبخندی کودکانه
    و با صداقتی شاعرانه دستهایم را فشردی
    و آن زمان را که شوق هر روز دیدنم
    و هر روز دیدنت آرامم می کرد ...
    آه ! افسوس که چه زود گذشت. باور می کنی ؟
    باور کن که لحظه لحظه اندیشیدن به تو
    حتی با اینهمه فاصله و درد
    خون زندگی ،عشق به زندگی ،
    عشق به بودن را دررگهایم به جوش می آورد!
    باور کن که هنوزهم دوست دارم
    کودکانه بی پروا صادقانه عاشقانه دیوانه وار
    بگویم دوستت دارم بگویم ازازل تا به ابد
    عاشقانه ودیوانه واردوستت دارم
    گرچه گفتن و شنیدنش راازمن دریغ می کنی
    می هراسی می گریزی
    اما من هنوز هم دوست دارم که بگویم دوست دارم ...

    امشب، مي نشينم بالاي سر خيالت تا تو بخوابي.

    تا تو آسوده بخوابي.

    امشب، تا صبح نگاهت مي کنم. وقتي که مي خوابي، چقدر از هميشه معصوم تری!

    دلم مي خواهد چشم بدوزم به چشمان نازنينت، وقتي خوابي.

    دلم مي خواهد بنشينم کنارت، مراقب باشم که کسي، چيزي، صدايي، پرده ي نازک خواب لطيفت را پاره نکند. رويا مي بيني؟ ...

    چه زيبا لبخند مي زني

    توي خواب! چقدر چشمان زيبايت آرامش مي بخشد توي خواب! تو چقدر آرامي...!

    دلم مي خواهد هميشه از اين آرامشت قرار بگيرم. دلم مي خواهد قرار

    هميشه برقرار من باشی ...
    به خاطر مردم‌ست که می‌گویم
    گوش‌هایت را کمی نزدیک‌ دهانم بیار،
    دنیا
    دارد از شعرهای عاشقانه تهی می‌شود
    و مردم نمی‌دانند
    چگونه می‌شود بی‌هیچ واژه‌ای
    کسی را که اینهمه دورَست
    اینهمه دوست داشت.

    حالا كه يك دنيا برايـــــت حرف دارم
    يك بوسه هم پايين كاغذ مي گذارم

    آري خودت هم خوب مي داني عزيـزم
    غير از تو ، من چيزي در اين دنيا ندارم

    در نامه ي آخر نوشتي خوبِ خوبي
    حالا كجايي تا ببيني حـــال زارم !؟

    مي ترسم از دوري تو اين آخري ها
    پيش تمـــــام غصه هايم كم بيارم

    عصر همين يكشنبه بغضم را كه خوردم
    وقتي گمان كردم كه مي خندي كنـــارم

    چيزي شكست و تا صدايــش را شنيدم
    ديدم كه عكست را به قلبم مي فشارم

    بايد به فكر كاغذي قــدّ تو باشم
    اين دفعه هم بـانـو سؤالي از تو دارم:

    بهتر نبود اينجا بــجاي اين همه حرف
    يك جمله يعني « دوستت دارم» بيارم !؟
    .
    بی روسری بیا که دقیقا ببینمت
    اما به گونه ای که فقط من ببینمت

    با تو نمی شود که سر جنگ وکینه داشت
    حتی اگر که در صف دشمن ببینمت

    نزدیک تر شدی به من ازمن به من که من
    حس کردنی تر از رگ گردن ببینمت

    مثل لزوم نور برای درخت ها
    هر صبح لازم است که حتما ببینمت

    حس می کنم دو دل شده ای لحظه ای مباد
    درشک بین ماندن و رفتن ببینمت



    تداعی نشو این‌قدر؛
    در این همه خیابان
    در این همه آدم...


    موهـــايم را ببـــاف . . .
    بہ آخــر اين راه كہ برســــيم
    دریـــا موج دار می شــــود و تــو در مــن غــرق . . .




    دلــــم گـــرفته

    دلـــــم عجــــيب گرفـــته اســت

    و هيــچ چــــيز

    نه اين دقــــــايق خوشــــــبو،كه روي شاخـــه نارنـــــج مي شود خـــاموش

    نه اين صــــــداقت حرفـــــي ، كه در سكـــــوت ميان دو برگ اين گــــل شـــب بوسـت

    نه هـــيچ چيز مـــرا از هجـــــوم خالـــي اطــــراف نمــــي رهـــاند

    و فكـــر مي كنـــــم كه اين ترنـــــم موزون حـــزن تــا به ابــد

    شنيـــــده خواهـــــد شــد



    حالا که آمدی
    حرفِ ما بسیار،
    وقتِ ما اندک،
    آسمان هم که بارانی ست ...!
    به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و
    دوری از دیدگانِ دریا نیست!
    سربه سرم می گذاری ... ها؟
    می دانم که می مانی
    پس لااقل باران را بهانه کُن
    دارد باران می آید.

    سید علی صالحی
    نیستی .....و این دل همه جا مجنون وار از تو میگوید ...


    هیچگاه نگذاشتم بدانی که این فاصله ها چه دردی را در اغوش غزل هایم وصف میکند.....


    شدم دلدار دل و غمخوار لحظه های ماتم گرفته از نبودنت ..


    بیا ....


    این اغوش تنها با نور نغمه های حضور تو گرم میشود .....


    هوای نبودنت را توان نفس کشیدن نیست ...


    نرگس فاطمی


    :gol:


    مادرم مرا ببخش..
    درد چشمهایم بهانه بود..
    کسی رهایم کرده که صدای بلند گریه ام، اشکهایت را در
    می آورد..
    چقدرکم توقع شده ام
    نه آغوشت را میخواهم نه یک
    بوسه نه دیگربودنت را...
    همین که بیایی و از کنارم رد شوی
    کافیست
    مرا به ارامش می رساند...
    حتی اصطکاک سایه هایمان...
    کافیست.
    فراموش می شوم
    راحت تر از ردپایی بر برف
    که زیر برفی تازه دفن می شود
    راحت تر از خاطره ی عطر گیجی در هوا
    که با رهگذری تازه از کنارت رد می شود
    و راحت تر از آنکه فکر کنی
    فراموش می شوم
    و چقدر دروغ گفتن در پاییز راحت است !
    وقتی یادت نمی آید
    کدام یکشنبه عاشق ترین زن دنیا بودم
    و کدام یکشنبه پیراهنت آنقدر آبی بود
    یادت نمی آید
    و سال هاست کنار همین شعر ایستاده ام
    و هی به ساعتی نگاه می کنم که عقربه هایش
    درست روی شش از کار افتاده اند

    ( یادم نبود
    پاییز فصلی است
    که تمام درختان خواب آن را دیده اند )
    اینجا کجاست ،
    کدام روزِ کدام سال است ،
    من کی ام ؟
    من حتی نام خودم را فراموش کرده ام
    می ترسم یکی بیاید و
    با اولین اسمی که صدا می زند لیلا شوم
    می ترسم
    پیراهن آبی پوشیده باشد
    و یادش نباشد دیگر
    « چنانکه افتد و دانی » برای من دیر است
    و آنوقت
    با عریانی پیرم چه خواهی کرد ؟
    اگر فراموش کرده باشی قرارهایمان را
    فراموش کرده ایم .

    به خاطر مردم‌ست که می‌گویم
    گوش‌هایت را کمی نزدیک‌ دهانم بیار،
    دنیا
    دارد از شعرهای عاشقانه تهی می‌شود
    و مردم نمی‌دانند
    چگونه می‌شود بی‌هیچ واژه‌ای
    کسی را که اینهمه دورَست
    اینهمه دوست داشت.

    جاده ها جایی اگر برای رفتن داشتند
    تکان دادن دست
    دو معنای کاملاً متفاوت نداشت
    غربت
    با پوشیدن کفش هایت آغاز نمی شد
    و دستی که پشت سرت آب می ریخت
    جاده ها را به زمین کوک نمی زد
    یک روز برمی گردی که باد
    تمام آدم ها را برده است
    جاده ها مثل کلاف سردرگمی دور خود پیچیده اند
    و زمین
    یک گلوله ی کاموایی بزرگ شده است
    که برای تنهایی عصرهای یخ بندانت
    خیالبافی می کند .
    تنهایی‌ام را با لیوان‌های روی میز اندازه می‌گیرم
    جایت در نیمه‌های پُـر، خـالی‌سـت
    در نیمه‌های خالی، خالی‌ست
    دهانم را می‌بندد
    تلخِ حرف‌هایی که از گوش‌های تو بزرگ‌ترند
    چشم‌هایم را، خوابی عمیق که تعبیرش تو نیستی
    و «نیستی» معلم سختگیری‌ست
    که «میم مالکیّت» را
    از تمام دستور زبان‌ها خط زده ا‌ست.
    «شب به‌خیر عزیزش»
    فردا، دیگر تو را به یاد نخواهم آورد
    و هر دو نیمۀ لیوانت را کسی پر خواهدکرد
    که از موقّتی بودنِ دستورهای زبان
    چیزی نمی‌داند.

  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا