hamedinia_m51
پسندها
3,261

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • تا رسیدن به مقصد راه درازی در پیش است... پاهایم یارای رفتن نمیدهند... ولی باید رفت دیگر مجالی برای ماندن نیست... باید رفت تا دور شویم از این سر در گمی... باید رفت و به جان خرید گرد و غبار سفر را... باید رفت و خط کشید بر همه ی آرزوهای محال... بیشتر از این نباید به پای عشق سوخت...


    فوق العاده بود ...


    هم چنان كه مى گذرى به همه چيز نگاه كن و در هيچ جا درنگ مكن ...
    به خود بگو كه تنها خداست كه گذرا نيست ...
    تنها خداست كه نمى توان در انتظارش بود ... در انتظار خدا بودن يعنى در نيافتن اين كه او را هم اكنون در وجود خود دارى ...!
    خانه ات را با مهر
    خانه ات را با عشق
    با تمام دل تنهات بساز.
    ...
    خانه ات را باران
    خانه ات را مهتاب
    رنگ ما خواهد کرد.
    ...
    خواستی باز بساز.
    خواستی باز بگو.
    ما به یک رنگ ترین آدم ها
    خوب ایمان داریم.:gol:


    قدم مي زني
    تاريک است
    خياباني ساکت
    بر خلاف هميشه ...

    مي روي
    در مسيري ميان درختان
    صدايي نيست
    جز صداي رودخانه ...

    پيش مي روي
    دوست داري
    تا ابد بروي
    بي وقفه ...

    آرامش است
    که مي بارد
    و پرواز روياهايي
    که در سر داري ...

    به خودت که مي آيي
    رسيده اي
    لبخند مي زني ...

    فردا شب
    با اوج بيشتري
    پرواز خواهي کرد ...!
    سلام!
    خوبی؟
    خوش میذگره؟؟؟
    راستی!
    فینال شروع شده!!!
    بیا رای بده!
    به دوستات هم بگو که رای بدن!

    بهترين آواتار را چه كسي دارد ؟ ( فينال )

    مرسی!
    سلام دوستِ با احساسم!
    از شعرِ زیبائی که فرستادی ،بی نهایت ممنونم.


    کاش می دانستم خدا به راستی

    همان پیرمرد خاموش و آرام خفته در آسمانی است

    که با خیال راحت در ابرها آرام گرفته است و بازی مخلوقاتش را نگاه می کند !

    یا مردی ست با دست هایی گشوده و چشم هایی نگران

    که با انگشت هایش خط زندگی را بر روی صفحه ي روزگارمان نقش می زند ...

    کاش می دانستم

    به یاری اش می توان چشم دوخت

    یا هر چه روزگار را

    باید

    بر حلول دست هایم باور کنم ؟!

    گفته بود خدا نظاره گر ماست ...

    خوب است ...

    اما

    تو به من بگو

    دست هایش کجاست ؟!...


    آسمان


    امروز خرید کردم! امروز از دختری دو شاخه گل مریم خریدم... امروز از پسر سر چهار راه روزنامه خریدم... امروز پسری نابینا قسمم داد٬ از او فال انبیاء خریدم...امروز پیرزنی با چهره تکیده و قدی خمیده جلویم را گرفت٬ از او یک آدامس بادکنکی خریدم... امروز از زن چادری کنار مترو یک روسري خریدم... امروز دخترکی در مترو نگاهم کرد٬ از او فال حافظ خریدم... امروز از مرد ویولون زن نابینایی یک نغمه ناکوک خریدم٬ دعایم کرد................ امروز آفتاب مهربان بود و من یک جو معرفت خریدم.......


    من از خورشيد خيلي سپاسگزارم! خورشيد شب نداشت ... ماه نداشت ... ستاره نداشت ...‌ خواب نداشت ... با وجود اين، هر روز صبح زود مرا از خواب بيدار مي كرد ...!

    دفتر خاطرات فرشته ها/ كامبيز درم بخش
    سلام
    از عکسای قشنگی که فرستادید ممنون
    خیلی قشنگ بودند
    سلام دوست عزیز
    ممنون
    نماز روزه های شما هم قبول باشه
    ما رو هم دعا کنین
    راستش شعرهای زیادی گفتم که تو تاپیک شما بزارم ولی وقت تایپ کردن ندارم
    شعرهای شما فوق العاده زیباست
    مرسی که خبر دادین


    به آنچه چشمانت می گویند

    باور نداشته باش !

    همه ی آنچه نشان می دهند، محدودیت است ...

    با ادراکت بنگر

    برای درک آنچه می دانی ...

    و آنگاه

    راه پرواز گشوده خواهد شد ...!
    متشكرم عزيز
    قابل شما رو نداشت ..عكسهاي شما كه زيباتره...ممنونم.
    چشم در خدمت هستم .

  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا