hamedinia_m51
پسندها
3,261

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ممنون عزيزم. حتما...:gol:

    شما هم براي من دعا كن خيلي زياد...


    امشب آرزوهاتو بر بال فرشته ها بنویس و تا رسیدن به آسمون دعا کن صدای اجابتش که به قلبت رسید منو فراموش نکن
    التماس دعا:gol:


    طعمش تلخ بود ... تلخی اش را دوست نداشتیم !

    بی طاقت شدیم و نا آرام . دهانمان بوی شکایت گرفت و گلایه. نام آنچه از دستش دادیم ... چه بود ؟!

    دیگر عزم آهنی و طاقت فولادی نداریم ؛ دیگر پای ماندن و رفتن نداریم . انگار ما را از شیشه و مه ساخته اند . دیگر برای شکستن مان طوفان لازم نیست ؛ ما با هر نسیمی هزار تکه می شویم ، ترک می خوریم ، می افتیم ، می شکنیم ، می ریزیم . و همین را می خواستند ...

    از اینجا تا تو هزار راه حوصله است ، ما اما چقدر بی حوصله ایم . ما پیش از آنکه راه بیفتیم ، خسته ایم . از نا هموار می ترسیم . از پست و بلند می هراسیم ؛ از هرچه نا موافق می گریزیم !

    شانه هایمان درد می کند ، اندوه های کوچکمان را نمی توانیم بر دوش کشیم . ما زیر هر غصه ای آوار می شویم و در سینه ی ما دیگر جا برای هیچ غمی نیست !

    .

    .

    .

    " ما اهل ماندن نیستیم خوب من ؛ این را زخمهایمان شهادت می دهند ..."
    سلام بر عزیزدل
    ممنونم به یادم بودید
    شاد باشید


    با من سخن بگو ...

    من صدای تو را می شنوم ...

    صدای گریه های تو را می شنوم ...

    صدای تو از میان تاریکی ها می گذرد ...

    ابرها را در می نوردد ...

    با نور ستارگان در می آمیزد ...

    و با انوار خورشید به من می رسد ...

    .

    .

    .

    نامه ای از خدا به تو !
    بنویس نام مرا در کف دستت ای دوست
    تا به هنگام قنوتت مبری از یادم



    ابر که می گیرد همه جا را
    دنبال غصه هایی می گردم که
    ببارمشان
    اگر باران بیاید...
    افسوس..
    افسوس که به باران نرسیده آفتاب می شود
    و غصه ندیدن باران هم بر غم هایم اضافه.
    باید!
    باید خورشید را خاموش کنم.
    با هدیه خدا:اشک.
    یاریم کن
    تنهایی،این منم که خاموش می شوم:gol:
    خیلی خوشگل بودن:w27:.راستی راستی دلم هوای بارون کرد.:(
    ممنون.:gol:
    واي بارونه خيلي خيلي خيلي باحال بود:love:

    ممنون يه دنيا ...:gol:
    چه جاي ماه
    که حتي شعاع فانوسي
    درين سياهي جاويد کورسو نزند
    به جز طنين قدمهاي گزمه سرمست
    صداي پاي کسي
    سکوت مرتعش شهر را نمي شکند
    به هيچ کوي و گذر
    صداي خنده مستانه اي نمي پيچد
    کجا رها کنم اين بار غم که بر دوش است ؟
    چراغ ميکده آفتاب خاموش است


    من، نوشتن بلد نبودم !

    آسمان آبی بود

    و می کشیدم روی کاغذ سپیدی

    آبی آسمان !...

    .

    .

    .

    نوشتن بلدم و نقاشی نه !

    و می نویسم

    از همان آسمان کودکی ...

    چیزی که ماند

    بی تغییر ...!


    بهشت

    جایی نیست که من و تو را

    به آنجا ببرند و یا مارا به آنجا راه ندهند !

    بهشت در قلب من و تو نهفته است ...

    فقط باید آن را دید ...!
    آسمان فرصت پروازبلنداست ولی

    قصه این است چه اندازه کبوترباشی



    نجواي تو را

    نمي توان نوشت ...

    گرماي تو را

    نمي توان كشيد ...

    نگاه تو را

    نمي توان سرود ...

    آغوش تو را

    نمي توان نواخت ...

    تنها مي توان

    دلي داشت

    سر ريز؛

    از بوي تني

    كه بالا مي برد تورا ...

    تا شانه هاي

    خـد ا .....!

    هوا که مه آلود می شود
    همه چیز انگار رنگ مرگ می گیرد.
    همه چیز!
    مگر..
    مگر سادگی ماهی گیری
    که سوی خانه اش را گم نمی کند.
    ماهی می گیرد زیر سقف آسمان بی انتها،
    روی فرش دریای بی کران،
    و ذهنش می بیند:
    سقف 2 متری کلبه اش را،
    گلیم نم خورده ی اتاقش را،
    و چه لذتی می برد
    از این ذهنی که مه نمی شناسد.


    پیش تر ها

    دایره می دیدم زندگی را

    با همه توازن و تقارن و سادگی اش ...

    و این روز ها بیش تر

    به انبوه نیم دایره ها می ماند !

    با یک آغاز

    یک اوج

    و یک پایان ...

    همه یک طرفه و ساعتگرد !!!
    سلام خوبید؟
    چه خبر؟
    گفتم چند وقته حال و احوال نپرسیدیم جبران کنیم
    امیدوارم هر جا هستید شاد باشید


    من و پاييز شانه به شانه ...
    به پاييز گفتم
    آرام، گام بردار ...
    در زير برگها
    بهاري، دارد، مي تپد ...
    ...
    من و پاييز جلوتر رفتيم
    نفس در سينه ي هردومان حبس بود
    برگها را كنار زديم
    تورا ديديم ...
    هنوز بالهايت جان داشت
    نفست بوي پرواز مي داد
    و سكوت نبض تو در گوش برگها جاري بود
    هنوز جاي پاي قلبت سبز بود ...
    و
    هنوز دستهايت
    بوي دل مرا مي داد
    اي كودكي بزرگوار من !!!
    ...
    امروز كوچكتر از آنم
    كه به قداست تو
    بينديشم
    يادت گرامي باد ...
    اي كودكي بزرگوار من ...
    اي كودكي بزرگوار من ...!

    فرشته مه نگار


    فقط یکیست

    هرچه زیباست !

    ببین:

    یک ماه ... یک خورشید ...

    یک پدر ... یک مادر ...

    یک تولد ... یک مرگ حتی !

    یک قلب ... یک عشق !

    همین ...

    فقط یکی ...

    نقطه !


    نه !

    نه !

    زمین را نگاه نمی کنم ...

    به تماشا نشستن آسمان را

    بیشتر دوست می دارم ...

    هرچند

    رخت بی تابی به تن کرده

    گاه گرفته است ...

    گاهی هم می بارد ...

    نه !

    زمین را نگاه نمی کنم ...

    زمین از ما پر شده ، ما از سیاهی !

    آسمان اما سپید است ...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا