من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن /من ندیدم بیدی،سایه اش را بفروشد به زمین / رایگان می بخشد، نارون شاخه خود را به کلاغ /
هر کجا برگی هست شور من می شکفد.
.
.
.
من که ندارم ولی برات میخرم مرکز کتاب ایران تو انقلابه
مگه زمان هخامنشیان زندگی میکنیم ؟مملکت پست داره .ترمینال داره .هواپیمایی هم هست
اینجا هم سرده تا دیروز بارون میومد
بدون اراده متولد می شویم،با حیرت زندگی میکنیم و سپس با حسرت میمیریم،اما آنچه که هرگز فروغش رنگ فنا نمی پذیرد دوستی های پاک و بی آلایش است.تقدیم به بهترین.