شروع میشدم ، هر لحظه با سقوط
یک بار با سکوت
یک بار با تمامی آوای بی صعود
اینجا منم هنوز ، یک آتش خموش ، یک باور نرسته بر گل نیلوفر«شهود»
بر خود نمانده نای عبور از همیشه ی غروب
من دست خالیم
با یک دلی تهی ز هر چه بپنداری از طلوع
با یک خلوص
دیگر موافقم زتویی در دلم نفوذ
باری چه می شود
یک بار صدایی شنیدن از لبی درود
یا از تو بر دل بیچاره ام جلوس
آشفته ام
از هر چه بود،از هر چه بی سرود
آشتفته ام بسی
از واژه
آنسان که بر دل من آورد هجوم
آغاز من سقوط
از بار هرچه نمی دانمی هبوط
پایان من تویی
آنجا که از دیده ی تو می کنم سقوط