توی میدان مین، پسر بچه حدوداً 15سالهای را دیدم که با کوله پشتی پراز گلوله آرپیجی غلتید توی میدان مین. هم مینها منفجر میشد و هم گلولههای آرپیجی. او هم میسوخت و لبهایش تکان میخورد. رفتم کنارش و گوشم را چسباندم به لبهایش. داشت سوره حمد را زمزمه میکرد.