پیرجو
پسندها
16,602

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم
    گردی نستردیم و غباری ننشاندیم
    هر جا گذری غلغله شادی و شور است
    ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم
    عیدتان مبارک
    سلام مدیر گل خودمون:gol:
    عیدت مبارک باشه هم به خودت هم خانواده عزیزت:gol:
    ایشالا که هر لحظه زندگیت عید باشه برات:gol:
    منتظریم تا زود برگردی و پیشمون باشی برای همیشه:gol:
    (نبینم حرف از رفتن بزنیا وگرنه با من طرفی:D)
    مدیر جان نیستی

    ای نگهت خواستگه آفتاب
    بر من ظلمت‌زده یک شب بتاب
    پرده برانداز ز چشم ترم
    تا بتوانم به رخت بنگرم
    ای نفست یار و مددکار ما
    کی و کجا وعده‌ی دیدار ما…


    شعبان، به نیمه خود رسیده و اشتیاق جهان، به بی‏نهایت. گویند برای آمدنت باید به انتظار ایستاد، نه به انتظار نشست. ما ایستاده ایم چرا که در قلبمان زمزمه ایست. خبری در راه است
    كنار جاده نشسته ام
    راننده چرخي را عوض مي كند
    ازآنجا كه مي آيم دل خوشي ندارم
    به آنجا كه مي روم نيز ميل چنداني ندارم
    پس چرا بي صبرانه به عوض كردن چرخ نگاه مي كنم؟

    سلام آقاي پيرجو
    خسته نباشد
    يه سوال داشتم

    من به هر كي امتياز ميدم امتيازش ميره بالا ولي توي قسمت "تشكر ها" شمارنده ي من تغيير نميكنه. از طرفي توي پست دوستم نوشته نميشه كه من ازش تشكر كردم. يواش يواش دوستام دارن شاكي ميشن. ميگن مياي مطالبمونو ميخوني امتياز نميدي.:d
    حالا چيكار بايد بكنم و به كدوم قسمت مراجعه كنم؟


    وقتي بزرگ مي شوي ديگر نمي ترسي كه نكند فردا صبح خورشيد نيايد! حتي دلت نمي خواهد پشت كوهها سرك بكشي و خانه خورشيد را از نزديك ببيني ...
    سلام دوست من با عرض شرمندگی به خاطر اینکه چند وقتی قرائت قران به خاطر من جزء جدیدش عقبت افتاده بود
    از امروز جزء جدیدش شروع میکنیم
    منتظر حضورت هستیم
    روی عکس زیر کلیک کنید
    سلام آقای پیرجو.
    فقط خواستم بگم که وقتی صفحه معرفی تون رو خوندم،اعصابم بابت اون همه غم و غصه و تنهایی خیلی خورد شد.همین.....


    پشتش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی. می دانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت...آهسته می خزید، دشوار و کند؛ و دورها همیشه دور بود...
    سنگ پشت تقدیرش را دوست نمی داشت و آن را چون اجباری بر دوش می کشید...
    پرنده ای در آسمان پر زد، سبک؛ و سنگ پشت رو به خدا کرد و گفت:
    "این عدل نیست، کاش پشتم را این همه سنگین نمی کردی.من هیچ گاه نمی رسم و در لاک سنگی خود خزید، به نیت ناامیدی."
    خدا سنگ پشت را از روی زمین بلند کرد . زمین را نشانش داد. کره ای کوچک بود.
    و گفت: "نگاه کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس نمی رسد...چون رسیدنی در کار نیست.فقط رفتن است، حتی اگر اندکی...و هر بار که می روی ، رسیده ای!
    و باور کن آنچه بر دوش توست، تنها لاکی سنگی نیست،و پاره ای از هستی را بر دوش می کشی؛" پاره ای از مرا..."
    خدا سنگ پشت را بر زمین گذاشت.دیگر نه بارش چندان سنگین بود و نه راهها چندان دور...
    سنگ پشت به راه افتاد و گفت:" رفتن، حتی اگر اندکی؛"و پاره ای از "او" را با عشق بر دوش کشید...
    سلااام
    کجایی ؟ خووووووووووووووووووووووبی ؟

    من منتظرم مهندس گرامی و بزرگمرد تاریخ

    من فلنی 4 تا دوست دارم، بقیش بعدن نسیبت میشه
    سلام.خسته نباشید.من اگه بخوام مطلبی رو در سایت قرار بدم که همه بتونن استفاده کنن چیکار باید بکنم؟
    سلام
    لطفا من را یاری کنید .دانشجوی صنایع پلیمر هستم .پروزه پایانی من در مورد کاتالیست های زیگلر ناتا از پیدایش تا به امروز از نسل اول تا نسل سوم آنها .اگر من را یاری کنید ممنون می شوم.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا