جادویی ترین لبخند...
ان نگاه شهریوری...
چشمانی به عمق شب...
بی اراده ام در برابر کلماتی که قد میکشند.
سخت جذابی
و من اشفته تر از انکه نگاه از تو برگیرم.
انگار همین جایی...
همین لبخندی که در قاب عکس به من میزنی
اینجا در فضای اتاق میرقصدو نگاهت به پرواز در می اید
اوقات یکشنبه ای من.
همین حالا چقدر حسادت میکنم به عکاس ان لبخند.
بهانه ی دوربینی را میگیرم که فلاش ان چشمک توست.
تو مانند مجسمه های تراشیده از الماس
درون این عکس میدرخشی
و تمام وجودم فرو میریزد در ابعاد 311.302
"چهار ضلع از تو...در نگاه من..."