همانطوریکه آفتاب در افق دور دست آخرین اشعههای زرد رنگ خود را با نهایت حیرت به صورت زمین میتاباند
و بوسههای جدایی بر سر و صورت معبود خود میزند
احساس میکنم روح من نیز چون خورشید آهسته آهسته درخشندگی خود را از دست میدهد.
اینکه میگویند انسان قبل از مرگ الهامی دریافت میکند بحق میگویند
زیرا روح من به هزاران وسیله مبهم و روشن روز مرگ را نوید میدهد
در این موقع حساس انسان در غم و اندوهی عمیق فرو میرود
به گذشتهاش میاندیشد
به خاطرههای شیرین دلخوش میکند
ولی من از گذشته پر اندوه خود خاطره شیرینی ندارم که دل به آن خوش دارم
زیرا به هر صفحه عمر خود مینگرم در آن جز غروب عشق چیز دیگر نمیبینم!؟!