بر نگاه خسته او
گردي از احساس خلوت
مي رود آيينه دل
در شكار وقت ، به نوبت
 
ناله اش در دل چه پنهان
مي شكافد خشم شب را
ضجه هاي بي صدايش
مي براند تاب و تب را
 
مي فشارد خاك غم را
آن پدر ، آن قامت صبر
با دوصد اندوه ، صد درد
مي نشيند بر سر قبر
 
مويي از احساس او پر
در ميان دفتر او
مي زند فرياد خسته
جان بابا ، دخترم كو؟
 
تقديم به مرحومه ساناز و پدر بزرگوارشان
19 ارديبهشت 78
			
			گردي از احساس خلوت
مي رود آيينه دل
در شكار وقت ، به نوبت
ناله اش در دل چه پنهان
مي شكافد خشم شب را
ضجه هاي بي صدايش
مي براند تاب و تب را
مي فشارد خاك غم را
آن پدر ، آن قامت صبر
با دوصد اندوه ، صد درد
مي نشيند بر سر قبر
مويي از احساس او پر
در ميان دفتر او
مي زند فرياد خسته
جان بابا ، دخترم كو؟
تقديم به مرحومه ساناز و پدر بزرگوارشان
19 ارديبهشت 78
 
				 
 
		 
 
		

 
 
		 
 
		
 
	 
	 
	 
	 
	 
	
 
 
		 
 
		 
 
		 
 
		

 
  
 
		 
 
		 
 
		




 
 
		 
	 
	
