دست‌نوشته‌ها

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز

بي‌مهري‌ها، درد و رنج‌ها، نواقص و نارسا‌يي‌ها را به دو دسته تقسيم مي‌کنم: آن‌هايي که عاملش خود انسان بوده است. چه انسان فردي در زندگي خصوصي و شخصي خودش، چه انسان جمعي حتا از چند نسل پيش از خودش... نواقصي هم وجود دارد که مربوط ذات عالم ماده است. به گمان من اين‌ها هيچ‌کدام دليل بر نقص يا ظلم آن هستي‌بخش نمي‌تواند باشد.

(خلاصه‌اش کردم و خيلي از مطالب را جا گذاشتم...)
منتظر مي مونم كه اين تيكه رو بيشتر توضيح بدي چون مخالفم و قانع هم نشدم.:redface:
 

n_h_1365

عضو جدید
زندگی در گذره ، وقتی به سالهای گذشته نگاه می کنی میبینی وای چقدر زود گذشت ، اما هر روزش وقتی توش بودم مثل یه سال بود ، دعا می کردم زودتر روز تموم بشه اما وقتی به ساعت نگاه می کردم تازه چند دقیقه از دعام گذشته بود ! شاید روزی هزاران بار به ساعت نگاه می کردم اما انگار اون موقعه زمان با من لج بود ، مگه می گذشت !
حالا همه ی اون روزا تموم شدن و رفتن ، چند سالی می گذره ، احساسم هیچ تغییری نکرده فقط دلم می خواد زمان برگرده به عقب یا حداقل دیر بگذره ، هنوزم زمان با من لجه ، چون حالا که می دونه می خوام دیر بگذره به سرعت داره سپری می شه !

نسترن
________________________________

غمگین ترین لحظات زندگی ات را عزیزانت به تو هدیه می دهند .
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
تا حالا پیش اومده که دلت بخواد تنهای تنها باشی... هیچکس و هیچ چیز که تورو یاد تمدن و زندگی اجتماعی بنداره دور و برت نباشه... بری توی یه جزیزه و تنهای تنها باشی نه حالا واسه طولانی مدت بلکه فقط برای چند روزی....؟؟
آخخخخ که من الان چقدر نیاز به این فضا دارم... دلم میخواد به هیچی فکر نکنم... یه سکوت عمیق یه هوای پاک ...وای خدا ... ولی میدونم امکانش نیست...

خیلی خسته ام ... خیلی خیلی... همیشه شنونده بودم...همیشه بیننده بودم...همیشه ساکت و آروم...همیشه واسه دیگرون سنگ صبور...همیشه شونه هام جای اشکهای یه دل پرغصه بوده ...همیشه دستام نوازشگر احساسهای لگدمال شده این و اون بوده... همیشه بهترین جمله ها رو واسه دلداری دیگرون ردیف کردم...همیشه نگاه مهربونم رو واسه بقیه گذاشتم...

اما ای کاش ...ای کاش ..یکی پیدا میشد و میگفت آخه بنده خدا تو هم دردی تو دلت داری ...؟ تو هم حرفی برای گفتن داری...؟ تو هم شانه ایی برای گریه کردن میخوای ...؟تو هم میخوای کسی نوازشت کنه...؟ تو هم میخوای یکی با مهربونی دلداریت بده و حرف دلت رو بشنوه...؟

کاش میتونستم واسه خودم هم سنگ صبور باشم... میتونستم این کوه غمو از روی شونه هام بزارم پایین .... کاش میتونستم این بغض کهنه رو بشکنم ... کاش... کاش... کاش...
راستی من چقدر کاشکی دارم...؟ اینم نمیدونم ...دیگه آمارش از دستم رفته... اینقدر زیاد شده که دیگه قابل بررسی نیست... ولش کن... این کاشهای امروز رو هم میزارم سر اون کاشهای قبلی ...
باید یاد بگیرم که بیخیال همشون بشم...هر از گاهی با آهی عمیق چندتاشون رو میسوزونم و به باد میدم...:cry:
یه وقتهایی آدم بین تمام آشنایان باز هم غریبی تنهاست.
هر از گاهی یکی میاد و نگاهی به دل غمگین و تنهام میندازه...اما تا میام لب باز کنم میبینم خودش محتاج تر از منه... خودش بیشتر احتیاج داره که من پای دلش بشینم و به حرفهاش گوش کنم... و باز ....من میمانم و من...

گاهی اوقات هم یکی میاد و با برای شنیدن حرفهات اونقدر منت سرت میزاره که از هرچی حرف زدن و درد و دل کردنه پشیمون میشی...حالا درددل که جای خود داره ..جای خنده و شوخی رو هم ازت میگیره...مثل اینکه حکم روزگار به نامت خورده که فقط بشنوی و دم نزنی...و فقط و فقط شنونده باشی..و همونی باشی که اون میخواد.


وقتی دستی به این سینه تنگم چنگی نمیزند..همان بهتره که دم فرو بندم...

:cry::cry::cry:
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همیشه غصه گذشته رو می خوردم و از آنچه در آینده اتفاق خواهد افتاد هراسان بودم.
تا آن زمان که یاری آمد و به من آموخت :

از گذشته پند بگیر , واسه فردا برنامه بریز و در حال زندگی کن .

آری او زندگی کردن را به من آموخت گر چه از هم دوریم اما دلهایمان با هم اند . کاش می شد فاصله ها را کوتاه کرد و به او گفت: دوستت دارم
خیلی دلتنگم هوای دلم بد جوری ابری می خواد بباره:cry:

خدایا هر کجا هست به سلامت دارش.:gol:
 

amarjani200

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا حالا پیش اومده که دلت بخواد تنهای تنها باشی... هیچکس و هیچ چیز که تورو یاد تمدن و زندگی اجتماعی بنداره دور و برت نباشه... بری توی یه جزیزه و تنهای تنها باشی نه حالا واسه طولانی مدت بلکه فقط برای چند روزی....؟؟
آخخخخ که من الان چقدر نیاز به این فضا دارم... دلم میخواد به هیچی فکر نکنم... یه سکوت عمیق یه هوای پاک ...وای خدا ... ولی میدونم امکانش نیست...

خیلی خسته ام ... خیلی خیلی... همیشه شنونده بودم...همیشه بیننده بودم...همیشه ساکت و آروم...همیشه واسه دیگرون سنگ صبور...همیشه شونه هام جای اشکهای یه دل پرغصه بوده ...همیشه دستام نوازشگر احساسهای لگدمال شده این و اون بوده... همیشه بهترین جمله ها رو واسه دلداری دیگرون ردیف کردم...همیشه نگاه مهربونم رو واسه بقیه گذاشتم...

اما ای کاش ...ای کاش ..یکی پیدا میشد و میگفت آخه بنده خدا تو هم دردی تو دلت داری ...؟ تو هم حرفی برای گفتن داری...؟ تو هم شانه ایی برای گریه کردن میخوای ...؟تو هم میخوای کسی نوازشت کنه...؟ تو هم میخوای یکی با مهربونی دلداریت بده و حرف دلت رو بشنوه...؟

کاش میتونستم واسه خودم هم سنگ صبور باشم... میتونستم این کوه غمو از روی شونه هام بزارم پایین .... کاش میتونستم این بغض کهنه رو بشکنم ... کاش... کاش... کاش...
راستی من چقدر کاشکی دارم...؟ اینم نمیدونم ...دیگه آمارش از دستم رفته... اینقدر زیاد شده که دیگه قابل بررسی نیست... ولش کن... این کاشهای امروز رو هم میزارم سر اون کاشهای قبلی ...
باید یاد بگیرم که بیخیال همشون بشم...هر از گاهی با آهی عمیق چندتاشون رو میسوزونم و به باد میدم...:cry:
یه وقتهایی آدم بین تمام آشنایان باز هم غریبی تنهاست.
هر از گاهی یکی میاد و نگاهی به دل غمگین و تنهام میندازه...اما تا میام لب باز کنم میبینم خودش محتاج تر از منه... خودش بیشتر احتیاج داره که من پای دلش بشینم و به حرفهاش گوش کنم... و باز ....من میمانم و من...

گاهی اوقات هم یکی میاد و با برای شنیدن حرفهات اونقدر منت سرت میزاره که از هرچی حرف زدن و درد و دل کردنه پشیمون میشی...حالا درددل که جای خود داره ..جای خنده و شوخی رو هم ازت میگیره...مثل اینکه حکم روزگار به نامت خورده که فقط بشنوی و دم نزنی...و فقط و فقط شنونده باشی..و همونی باشی که اون میخواد.


وقتی دستی به این سینه تنگم چنگی نمیزند..همان بهتره که دم فرو بندم...

:cry::cry::cry:
وقتی به آسمون شب نگاه میکنی با اون همه ستاره که هر کدومشو بخوای مال توئه
وقتی میری کنار همین رودخونه کرج و هر چی باهاش حرف میزنی و نگاهش میکنی اونم جوابتو میده و دلتو پاک میکنه
وقتی اونقدر سالمی که میتونی کوه رو ببینی و ازش بری بالا و بگی ازش بزرگتری
اونوقته که میشه فهمید چقدر دل ما آدما میتونه سبک بشه
دوست داشتنی ترین لحظات رو برای شما آرزو میکنم
 

niyaz_sepas

عضو جدید
کاربر ممتاز
بدون شرح!!

بدون شرح!!


تو پدر مسيح و مريم عذرايي. پدر شقايق‌هايي که با درد زاده شده‌اند، پدر "سونيا"يي، که.........................!

عزيزم! خداي رياکاران و مزدوران، خداي من نيست اما خوشنودم که پدر من، خداي ايشان هم هست. تو براي آنان که از خوف دوزخ و شوق بهشت نماز مي‌گزارند، و يا ايشان که همان نماز را نمي‌گزارند و قبولت ندارند... پدري مهرباني.
بابايي! همه سلام مي‌رسانند: شراب‌خواران، گناهکاران، بي‌چارگان، همان‌هايي که در غمند، از ناداني و ناتواني خود در رنجند و همان‌ها که از بد بودن خود خسته‌اند... سلام مي‌رسانند!:gol:
و صلیبی که در مقابلش زانو میزند ان...........................
.............................................................................
............................................................................:crying:
شاید یه روزی جرات کنم تا پرش کنم
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
دنیام طوفانیه!!طوفان خشم!!بارون خشم به پشت سد چشمام می خوره و نمناکش می کنه و پس میره!!نمی ذارم رد شی!!نمیذارم!!فقط می تونی نمناکم کنی!!راه عبوری از اینجا پیدا نمی کنی!!برو از EXIT فریاد خارج شد!!!اینجا بن بسته برات!!:mad::mad:
 
آخرین ویرایش:

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
می تونستم تمومش کنم به راحتی!اما نکردم!اون جور تموم شدن برام ارزشی نداشت!!
می تونستم برش گردونم به راحتی!اما نکردم!اون جور برگشتن برام ارزشی نداشت!!!
می تونستم تو چشماش نگاه کنم!!می تونستم باهاش حرف بزنم!می تونستم بهش بگم!می تونستم از اشتباه درش بیارم!!اما نکردم!!نزدم!نگفتم!درش نیاوردم!نه که برام ارزش نداشت!داشت!!می تونستم اگه می خواستم!اما نخواستم!!اون جور تونستن برام ارزشی نداشت!!!
 

shanli

مدیر بازنشسته
راست می گن کسی که میخنده هزار درد داره ! این جمله رو ما سه نفری که امروز عصر با هم بودیم با همه وجود درک کردیم
بعضی چیزها رو نمی شه با اصرار به دست آورد...بعضی چیزها رو هم نمی شه با اصرار بخشید ! مثل دل ! مثل عشق ! مثل رضایت ! مثل مهربانی! مثل زمان...مثل خیلی چیزها که گاهی می خواهیم با اصرار در نسخه زمان بپیچیمش و گاهی در زرورق احساس
بس کنیم ! من که از این همه اصرار خسته ام..
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
خيل اهل قرص خوردن نيستم.ولي وقتي سرما مي خورم سريع مي رم يه قرص سرما خوردگي مي خورم.نه واسه اينكه حالم خوب شه. واسه حس رخوتش بعدش..واسه اينكه بعدش سرم رو ميزارم زمين و ديگه نمي فهمم چي ميشه.... بي خيال دنيا..بي خيال درد ها و رنجها و فقدانها..
بي خيال آينده و حال و گذشته....
كاش يه قرص سرما خوردگي داشتم كه تاثيرش ابدي بود...كاش...
 
آخرین ویرایش:

n_h_1365

عضو جدید
ای کاش می دانستی که قلبم از شیشه بود
ای کاش می دانستی که با سنگ کوچک عشق تو می شکند
شاید اگر می دانستی ، سنگ عشق را پرتاب نمی کردی !
تو قلبم را در سکوت من شکستی ، درد کشیدم ولی حتی آه نکشیدم که مبادا صدایم را کسی بشنود
قلب شکسته ام را به هر که نشان دادم
مرا سرزنش کرد !
گفتند قلب شکسته دیگر جایی برای عشق ندارد...

http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gifhttp://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gifhttp://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gifhttp://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gifhttp://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gifhttp://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gifhttp://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gifhttp://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gifhttp://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
گيتار رو مي زارم رو پام...ضرب مي گيرم و با صداي نكره ام شروع مي كنم به خوندن:
زلف بر باد مده تا ندهي بر بادم
ناز بنياد مكن تا نكني بنيادم.....
صداي قطعه ها،نت ها و ميزان ها توي سرم مي پيچه...نمي تونم جلوي خودمو بگيرم....بايد بزنم و بخونم....حس يه گوسفندو دارم وقتي يه دنيا بهش شبدر ميدن...يا حس يه بز رو وقتي با يه گوني هويج مواجه ميشه....
حس چيز خوبيه...حس مي كنم...خوشحالم كه حس مي كنم...ولي خب حس مي كنم نبودنت رو،حس مي كنم...با تمام وجودم....
گاهي همين باعث ميشه كه آرزو كنم اي كاش همچ وقت حسي نداشتم....
 

n_h_1365

عضو جدید
امروز خیابون ها خیلی قشنگ بودن .
واقعا" برگریزان پاییز بود ، با تمام وجود احساسش کردم ، برگهای رنگی چنار که از درختها ریخته بودن کف خیابون،کل پیاده روها از برگ پوشیده شده بودن .
خیلی قشنگ و عاشقانه اما ...
اما خیلی دلگیر ...


 

n_h_1365

عضو جدید
گرچه برایت ستاره ایی کم سو بیش نیستم اما این دلیل بر بی فروغی من نیست ،
این فاصله زمین تو تا من ستاره است که گرما و روشنایی مرا برایت تبدیل به سوسو کرده ...

http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gifhttp://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gifhttp://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gifhttp://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gifhttp://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gifhttp://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gifhttp://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gifhttp://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
نگاهم به آسمان بود
پرندگان مهاجر رو دیدم که همه به دنبال یک نفر در حال حرکتن
یه لحظه به خودم اومدم
دیدم اون پرنده ها هم دنبال یکی هستن که رهبرشونه
ولی ما که شیعه هستیم ......
ای خدا
چرا نگاه ما به دنیا انقدر زشت شده
دفترم را برداشتم و شروع به نوشتن کردم
نوشتم و نوشتم ولی وقتی نگاه کردم دیدم هیچ چیز نوشتم در برابر عظمتش و بزرگیش
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
از دست خودم بد عصبانیم....
این ساعت و روزایی که بیخودی هدر می دم رو کی برمی گردونه؟ عصبانیم...
ولی حس خوبیه! باز از نبودن خیلی بهتره!
هی این آهنگو می زنم اول باز دوباره:

خداحافظ گل لادن تموم عاشقا باختن
ببين هم گريه هام از عشق چه زندوني برام ساختن
خداحافظ گل پونه گل تنهاي بي خونه
لالايي ها ديگه خوابي به چشمونم نمي شونه

کاش رفتن علاج کار بود!
آسمان دیوونس امشب!هی می باره ... آخ که نمی تونم منم مث اون عقده هامو خالی کنم...یه چیزی کم دارم! یه شونه ....یه تکیه گاه!

تو اين روياي سر دم گم خداحافظ گل گندم
تو هم بازيچه اي بودي تو دست سرد اين مردم
خداحافظ گل پونه كه باروني نمي تونه
طلسم بغضو برداره از اين پاييز ديوونه خداحافظ
.....!
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم گرفته است دلم عجیب گرفته است
امروز درست 83 روز را بی تو در حسرت می شمارم و هر لحظه منتظرم ساعت خانه چنان از تیک تاک بیفتد که دیگر حتی جرات حرکت نداشته باشند
من هم تنها ی تنها به تو فکر کنم
خبر ها برایم می اید اما چه سود
بستر چون صدف خالی یک تنهایی است و
تو چون مروارید گردن اویز کسان دگری
ندیدینت از یک سو سرزش ها از سوی دیگر مرا می ازارند
کجاست بگو اون که قسم می خورده کو ؟ اون که می گفت دوستت داره
خدایا تو خوب می دانی من از تمام وجودم هم برام عشق پاکم دریغ نکردم
حال که تنهایم و در تنهایی چون شعله ای می سوزم و خاکستر می شوم تنها یک ارزو را دوست دارم بر سر مزارم بنویسند
خدایا خوشبختش کن
خوشبخترین دختر دنیا
حتی با بدبختی من
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر چیزی که بشکنه می شه با چسب چسبوندش یا یکی مشابهش و خرید
اما

اگه دلی بشکنه نمی شه با هیچ چسبی نمی چسبه حتی نمی شه بجاش دلی خرید پس مواظب باش دلی رو نشکنی:cry:
 

amarjani200

عضو جدید
کاربر ممتاز
سال آخر دبیرستان که بودم
وقتی میرسیدم مدرسه فقط منتظر میموندم زنگ بخوره با بچه ها یه سلام علیک توپول بکنم و بزنیم تو حیاط ، آخه همیشه دیر میرسدم ، فرصت چاق سلامتی میموند برای زنگ تفریح
وقتی میرفتیم تو حیاط یا یه دونه از اون ساندویجای همبرگر مدرسه رو میخوردیم یا یه توپ پلا ستیکی مینداختیم وسط و ...
یادش بخیر
کاش همه رفیقای قدیمی خوب خوب باشن دلم واسه همشون تنگ شده

76-77
دهخدا
کلاس 4/9
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم حسابی گرفته کاش الان شونه های گرمی بود تا سر بر آنها می نهادم و عقده دل می گشادم و دستان گرمی بودند و مرا نوازش می کردند خداااااااااااااااااااااااااا:cry::cry:
 

solar flare

مدیر بازنشسته
شب بود
داشتم ميرفتم
طول جاده رو خيره بودم
چه حس عجيبي داشتم
حس بودن
حس رفتن
اما اين جاده به كجا ختم ميشد؟
ديگر كم كم داشت صبح ميشد
حس تازگي داشتم
اين جاده زندگي منه:gol:
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از جاده گفتی دلم واسه جاده چالوس , جنگل گلستان و چردنه حیران اردبیل یه ذره شده :cry: کاش وقت سفر داشتم:(
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
در ظل عنايات دولت کريمه

در ظل عنايات دولت کريمه

در مغازه کاست‌فروشي بودم دوش

ديدم دو هزار کاست گوياي خموش

هر يک به زبان اندوهي مي‌گفت

کي بي‌خبران! مارا بخريد زودتر، کو گوش؟

چندي پيش در مغازه کاست‌فروشي يکي از دوستان، حاضر شدمي تا دل از تنهايي در آرمي. در حال گفت و شنود بوديم که يک مشتري از راه رسيد. کاستي از ما بخواست و بدو دادمي. وقت حساب‌رسي که رسيد، چشمهايش چارتا شد و به اعتراض ما را گفت: يعني چي آقا؟ همين را ديروز قيمت گرفتم ، 2000 ريال ايراني ارزان‌تر بود. چه تفاوتي ميان ديروز و امروز است؟
او را گفتم: اين کاست را هم الان بخر، شکر خدا کن و شاد زي! که فردا همين را به 2000 هزار ريال ايراني گران‌تر خواهي خريد. پس امروز که بخري 2000 ريال ايراني سود بري. لبخند تلخي زد و آن را بخريد و ناسزاگويان از پيشمان برفت. در ما حالي که هرّ و کرّ مي‌کرديم و به ريش نداشته‌اش مي‌خنديدم.

باري ديشب براي خريد زعفران به بقالي سر کوچمان رفتم و نيم مثقالي طلب کردم، پاسخ داد: نيم مثقالي ديگر نداريم. زين پس يک گرمي و دو گرمي مي آوريم. گفتمش: ما را به دو گرم شاد کن که خمارم و الساعه باس چايي بنوشم!
نشخندي زد و قيمت را گفت. چشمهايم چارتا شد و گفتمش :‌همين دو هفته پيش اين را به نصب قيمت امروز مي خريدم. حالا تو از مثقالي 000/180 ريال دم مي‌زني؟ پاسخ داد: اگر جاي تو بودم هم‌الان مي‌خريدمي و شاد مي‌زيستمي چه آن که فردا همين هم گيرت نيايد و برنج و لوبيا را باس دانه‌اي بخري!
من که به تزريق نيم فنجان چاي زعفراني خمار بودم و مي ديدم اين مردک راست مي گويد، يک گرم بخريدم و از در به در آمدم، در حالي که صداي هرّ و کر بقالي را مي‌نيوشيدم...
 
آخرین ویرایش:

solar flare

مدیر بازنشسته
خوشم مياد مي‌فهمي! :d;)
...
(اين تاپيک ديگه خيلي رنگ غم گرفته!):(:razz:
جناب كافر خدا پرست اين تاپيكو خودتون باز كرديد و عنوانش رو هم خودتون انتخاب كرديد
خب دست نوشته ها از غم هاي ْدماست
من به اين معتقدم كه تنها عاشق ها هستن كه حس نوشتن دارن
و عاشق هميشه دلش از شوق وصال غم داره واسه همين نوشته هاش بوي غم ميگيرن
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
جناب كافر خدا پرست اين تاپيكو خودتون باز كرديد و عنوانش رو هم خودتون انتخاب كرديد
خب دست نوشته ها از غم هاي ْدماست
من به اين معتقدم كه تنها عاشق ها هستن كه حس نوشتن دارن
و عاشق هميشه دلش از شوق وصال غم داره واسه همين نوشته هاش بوي غم ميگيرن
فکر نکنم با شما موافق باشم!!!!من گاهی از غم هام می نویسم چون سبک مشم ولی همیشه از غم هام نمی نویسم.شاید اون برای شما و بعضی از دوستان صدق کنه!!که البته فکر کنم بهتر هم از کار در بیاد!
من عاشق نیستم ولی بعضی موقع ها می نویسم!!و خواهش می کنم نگید بالاخره باید عاشق چیزی باشم وگرنه...
چون من همون وگرنه می شم!!:lol:
همه می تونن بنویسن!!حتی حالت عادیشون!!که بعضی وقتها برای بقیه میشه غیرعادی!!
بنابراین نه!!فقط عاشق ها نیستن که حال نوشتن دارند!ممکنه توی ارزشش فرق کنه ولی اینجا همه می نویسن!حتی بی سوادایی مثل من
:gol:
 
آخرین ویرایش:

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
وه! كه امروز چه روز پر بغضي بود...نميدونم كجاش برام سخت تر بود كه گريه نكنم....وقتي كه استاد اعلاميه ترحيم رو ديد و واسه اينكه بچه ها گريه كردنشو نبينن رفت تو دفترش....
يا وقتي كه سر حضور غياب استاد از روي اسمش رد شد...يا وقتي كه بعدش رفتيم سلف و ديگه كسي نبود باهامون شوخي كنه...يا وقتي يادم اومد كه هفته پيش با هم قرار گذاشته بوديم كه بريم كوه.....لعنتي.....
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
وه! كه امروز چه روز پر بغضي بود...نميدونم كجاش برام سخت تر بود كه گريه نكنم....وقتي كه استاد اعلاميه ترحيم رو ديد و واسه اينكه بچه ها گريه كردنشو نبينن رفت تو دفترش....
يا وقتي كه سر حضور غياب استاد از روي اسمش رد شد...يا وقتي كه بعدش رفتيم سلف و ديگه كسي نبود باهامون شوخي كنه...يا وقتي يادم اومد كه هفته پيش با هم قرار گذاشته بوديم كه بريم كوه.....لعنتي.....
این دل آتیش گرفت!!:crying2::crying2:

طبق معمول


تسلیت می گم.خدا صبرتون بده:cry:
 

niyaz_sepas

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمیدونم چرا امروز وقتی یکی گفت"نهلیست گرایی"یاده چند سال پیش خودم افتادم
این نوشته برمیگرده به یه گوشه کوچولو از وبلاگی که مدت ها پیش با تموم .... از بین بردمش ,ولی نمیدونم چرا هنوزم تمام کلماتش حتی لحن جملاتش یادمه!!

این اولین نوشته من تو این تاپیک ه!!فروردین 85
بسم ...
خیالی مبهم...خاطره ای گنگ و نا معلوم...خیلی دور...و خیلی نزدیک...خانه ای کهنه...انگار که ستون هایش جا زده باشند... قسمتی از سقف را به خودگذاشته اند...و سقف...راه به آسمان باز کرده...دیوارها پر است از نقش پنجره هایی بلند با شیشه هایی رنگی که به هیچ منظره ای گشوده نمی شوند...و صندلی های نا مرتب وخاک خورده که هر کدام ساز خودش را می زند...خوب نگاه می کنم...لحظه ای چشم بر هم میگذارم...صحنه ای از مقابلم می گذرد...چشم می گشایم و آنچه دیده ام را دوباره به یادمی آورم... مردمانی... در حال ادای احترام به چیزی...یا کسی... انگار که درست وسط یک مراسم مذهبی ظاهر شده باشی...حسی غریب از یک اطمینان که آن چیز یا کسی که میپرستیدند...خدا بود انگار...درست در وسط این عبادتگاه...آنجا که خورشید زمین راملاقات می کند...درست همان نقطه ای که ستون ها تصمیم گرفته اند سقفی در کارنباشد...زمین ناگهان رنگ می گیرد...سبزی آرام با گلهایی که رنگ خود را فریاد میزنند... تناقضی مسحور کننده... و تلاش بیهوده ام برای انکار آنکه... اینجا بوی خدامی دهد... زانو می زنم و چشم به آسمان می دوزم...فکر می کردم فرمانروایی خدا بایدچیزی بیشتر از این باشد...پس اینجا همان جاست که تو اولین نقشه های ساختن جهنمی مثل زمین را در آن می کشیدی؟از تمام آنچه آفریدی این نصیبت شد فقط؟یا شاید هم این از آن ژست های قهرمانانه ای است که هر بار می گیری؟همه دوست دارند جای تو باشند...از صبح تا شب خودشان را در آزمایشکاهها حبس می کنند تا یکی مثل میلیاردها و تیلیاردهاعروسک سخنگوهای تو بسازند...تا بعد هم بگویند ما به اندیشه ی خالقمان دستیافتیم...حس خوبی داری از مچل کردن این همه آدم؟تو که خودت می دانستی می توانی همه ما را در یک هفته بسازی سمبل کنی برود پی کارش...بعد هم تا آخرش بشینی و به ریش اینهمه مچل بخندی...تو که می دانستی می توانی...تو که می دانستی از همه قوی تری...دیگرچه لزومی بود این را به رخ این همه عروسک کوکی بکشی؟عروسک هایی که لحظه به لحظه شان را برنامه ریزی کرده ای...تو دیگر چه موجودی هستی؟اثبات قدرتت به یک مشت آدم ضعیف مردنی اینقدر لذت بخش بود؟به نظرت اگر می دانستی که می توانی... و ما را نمی آفریدی قهرمانانه تر نبود؟ نکند به این همه آدم که روزی هزار بار به حضورت شک می کنندحسودی می کنی؟نکند از قدرتشان ترس برت می دارد؟شوخی نکن...اگر قدرتمند نبودند که اینجا تبعیدت نمی کردند...خوب به هر حال این هم تجربه ای بود برایت...اگر از این یکی جان سالم به در بردی دیگر هیچ وقت در حرکت اولت اینقدر عجله نکن...می دانم که کله شق تر از این حرفهایی...اما از من می شنوی برو و آن ضربدر قرمز بزرگ که انسانهاروزی از تو دزدیده اند را پیدا کن و با تمام اقتدار بر آن کلیک کن...تمام کن این موش و گربه بازی را تنهایی ات بی خطر تر است...تو که دانستی... می توانی...فقط هم تو می توانی...بیا و تمامش کن... بعد هم به جای این همه آدم که ژست فلسفی می گیرندبشو سر و ته هر نوع توهمی از اندیشه و قدرت...باور کن این آدم های پست مدرن سرگرمیهای خطرنا کی اند برای خدای نهیلیستی مثل تو.
 
آخرین ویرایش:

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
نگاه زیبا کجاست ؟
آرامش کجاست؟
سوالایی که همه میپرسن
نگاه یک زمینی جزء به اندازه زمین نیست
مینویسم تا آرامشم را پیدا کنم
مینویسم چون نباشم نوشته هایم هست
شاید انهایی که نوشتند همه به این اندیشیدند که اگر نباشند نوشته هایشان باشد
ولی گاه نوشته ها نیستند و گاه نوشته ای را چندین بار میخوانیمو از آن میگذریم ولی یک روز آن دست نوشته میشود تمام زندگیمان
گاه که الان مینویسم
گوییم چه متنی نوشته ایم
ولی سالهای بعد به این دست نوشته ها میخندیم
این دنیای زمینی است
گاه عکسی خاطره میشود و گاه خاطره ها زندگیمان
زندگی پر شده از خاطرات تلخ و شیرین
خاطرات تلخ از دل زمینی ها بیرون نمیرود
ولی خاطرات شیرین زود فراموش میشوند
داستانی میخواندم
که استادی در کلاس پرسید یه آدم بزرگ کیه؟؟؟
دانشجوهای کلاس گفتند او که ببخشد
استاد گفت نه
همه تعجب کردند که استاد چه میگوید
بعد از هم همه زیاد استاد گفت آدم بزرگ اون کسیه که چیزی به دلش نشینه که بخواد ببخشه
حالا من به استاد میگویم
آدم با دید زمین هیچ وقت بزرگ نمیشه
بزرگ شدن به نظر زمینی ها این است که قد تو بشه به اندازه تقریبا 160 وزنت 70 تا 80
اگر مرد باشی محاسن داشته باشی و اگر زن باشی چهره ای زنانه
چرا همه به ظاهر نگاه میکنند
چشم ما شده چشم سر
کی شود که چشم ما شود چشم دل
وقتی خواستی سنت حسنه پیغمبر را انجام بدهی منظورم همون ازدواجه
میپرسن خونه ماشین زمین کار و .... داری
کسی از او نمیپرسد خدایی داری یا نه
کسی نمیپرسد دلت با کیست
چه چیز در دختر ما دیدی که به خواستگاری آمدی
این زمین ماست
هر کس به فکر خودش است
کسی نیست که دیگری برایش مهم باشد
همسایه از حال همسایه خبر ندارد
نمیگوید او گشنه هست یا نه
نمیگوید او اصلا زنده است یا نه
نمیگوید زندگی را قشنگ ببینیم
زیر آسمان این شهر
هیچ کس دلی به دل نمیدهد

تنهایی 87/9/10
ساعت21:08
 
بالا