بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
اتفاقا جو اینجا عالیه:smile:شحالم اشنا شدم

من میدونم تا آخر زمستون چندتا کشته میدیم:biggrin::biggrin::biggrin:
داداشی دکمه کنترل رو بگیر با این ماسماسکی (توپی ) که رو موست هست
اگه به طرف بالا بچرخونی صفحه بزرگ میشه و اگه به طرف پایین بچرخونی کوچیک میشه
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
داداشی دیدی، دیدی ، تهدیدم کرد، اون منو تهدید کرد، پاشو پاشو داداشی جاتو با من عوض کن تا امشب بی داداشی نشدی.
ببین آرامش به من کاری نداشته باش که اگه مامان گلاب بفهمه حسابی دعوات میکنه.
آرام جون فکر کنم همین کارارو کردی که هنوز ... :D

جرات داری جمله ت رو تموم کن!!
خب تا مامان گلابت نیومده حسابی از خجالتت درمیام بعد برو چغولی کن!!:thumbsup2:
اقلا دلم خنک شده باشه!!!!:thumbsup2:
ر
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خلا صه آن پری میاد و می گرده وحاکم رو پیدا می کنه و حاکم هم بدون چون و چرا همراه حوری میره و وارد مجلس میشه و پایین تخت می نشیند آن بانوی بانوان به حاکم میگه باید بیاد بالای مجلس بنشینه کنار خودش وحاکم هم که توی دلش همین رو می خواسته بدون چون و چرا بلند میشه و کنار بانو مینشیند ولی در درون حاکم از عشق به بانو غو غای بر پا شده بود
خلاصه از حاکم شروع به پذیرایی می کنند
من به نیروی عشق و شراب
کردم آنها که کرد رطلیان خراب
وآنشکر لب زروی دمسازی
باز گفتی نکرد از آن بازی
چونکه دیدم به مهر خود رایش
اوفتادم چو زلف در پایش
حاکم از بانو می پرسه که نام تو چیست واو میگه ترکتازخلاصه شب کم کم به سحر نزدیک میشه وترکتاز به حاکم میگه من باید بروم هرکدام از کنیزکان من را می خواهی انتخاب کن تا اینکه امشب به تو خدمت کند و حاکم هم این کار رو میکنه و شب که میگذره حاکم می خوابه وچون صبح بر می خیزد میبینه که از ان ماجرای دیشب خبری نیست بلند میشه و از میوه های ان باغ تناول میکنه و بعد هم اب تنی میکنه بعد هم می خوابه دوباره شب میشه واون ماجرای شب گذشته باز هم اتفاق می افتد باز همان گشتن پیدا کردن پهلوی ترکتاز نشستن و بساط عیش و نوش به پا داشتن ولی این بار حاکم دیگه طاقتش از عشق ترکتاز تاب شده بود و هرچه زودتر میخواست که به وصال او برسد باز ترکتاز میگه که هرکدام از این کنیزکان که می خواهی انتخاب کن تا امشب به تو خدمت کنند وچندین شب به همین منوال می گذرد تا اینکه حاکم دیگر از عشق ترکتاز داشته دیوانه میشده
زین کنیزکان که هر یکی ماهی است
شب عشاق را سحر گاهی است
آنکه در چشم تو خوبتر یابی
آرزو را در او نظر یابی
حکم کن کز خودش کنم خالی
زیر حکم تو اورم حالی
کندت دلبری و دلداری
هم عروسی و هم پرستاری
آتشت را زجوش بنشاند
آبی از بهر جوی ما ماند
با خودش میگه که امشب هرجور شده باید به وصال تر کتاز برسم امشب باید کار را یکسره کنم خلاصه ماجرای هرشب اتفاق می افتد ودوباره حاکم همنشین تر کتاز میشه تا اینکه ترکتاز دوباره میگه که هر کدام از این کنیزان رو می خواهی انتخاب کن که حاکم دیگه طاقت نمیاره و دست در گردن ترکتاز می اندازه ودیگه اختیار از کف میدهد ترکتاز که میبیند حریف او نمی شود بهش میگه طاقت داشته باش با همنشینی با من قانع باش و از این لحظات لذت ببر ولی حاکم دست بردار نبوده که به نا چار تر کتاز میگه پس چند لحظه صبر کن وچشم بر هم نه تا من خودم اماده بشوم هر زمان که من گفتم چشم باز کن
برتمنای من جهان افروز
شب به شب برده ای وروز به روز
امشبی بر امید گنج بساز
شب فردا خزینه می پرداز
صبر کردن شبی محالی نیست
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز

جرات داری جمله ت رو تموم کن!!
خب تا مامان گلابت نیومده حسابی از خجالتت درمیام بعد برو چغولی کن!!:thumbsup2:
اقلا دلم خنک شده باشه!!!!:thumbsup2:
ر

داداشی من کم کم دارم به یه نتیجه ی ترسناک میرسم، فکر کنم این آرام جون الکی لباس دخترونه پوشیده، فکر کنم اصلا اون دختر نیست، آخه داره بدجوری به من نیگا میکنه ... :D
راستی آرام جون این آواتاری که گذاشتی چقدر بهت میاد، شخصیتاتون اصلا با هم مو نمیزنه، اخلاقاتون عین همدیگس ... :whistle: :whistle:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
داداشی من کم کم دارم به یه نتیجه ی ترسناک میرسم، فکر کنم این آرام جون الکی لباس دخترونه پوشیده، فکر کنم اصلا اون دختر نیست، آخه داره بدجوری به من نیگا میکنه ... :D
راستی آرام جون این آواتاری که گذاشتی چقدر بهت میاد، شخصیتاتون اصلا با هم مو نمیزنه، اخلاقاتون عین همدیگس ... :whistle: :whistle:
:redface:
مرسی!!آره اتفاقا همه میگن شکل خودمه!!:redface:
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
اینا همون کدومان؟؟:question::surprised:

ها هیچی خوابم گرفته
ولی باس تا صبح بیدار باشم
خب بچه ها من دیگه برم یه کمی درس بخونم
کاری ندارید
داداشی مراقب آرامش باش
امشب مامان گلاب نیست
اینجاها رو شما دوتا تمیز کنید
باشه
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
ها هیچی خوابم گرفته
ولی باس تا صبح بیدار باشم
خب بچه ها من دیگه برم یه کمی درس بخونم
کاری ندارید
داداشی مراقب آرامش باش
امشب مامان گلاب نیست
اینجاها رو شما دوتا تمیز کنید
باشه

باشه دادشی، داری میری، خوب درساتو بخون ایشالا بهترین نمره رو بگیری.
من که تمیز میکنم ولی ...
خب دیگه موفق باشی:gol:
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
باشه دادشی، داری میری، خوب درساتو بخون ایشالا بهترین نمره رو بگیری.
من که تمیز میکنم ولی ...
خب دیگه موفق باشی:gol:

بازم تو دادشی دستت درد نکنه
آره اینجاها رو تمیز کن
که مامان گلاب فردا شب دیگه کاری نداشته باشه دستت درد نکنه
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خوب حالا انتهای داستان
اون موقعه ترکتاز میگه چشمانت رو باز کن و حاکم چشمانش رو باز میکنه و خودشو داخل همون سبد اولی میبینه وسبد میاد روی زمین میشینه و حاکم هم از اون به بعد سیاه پوش میشه
خوب دوستان چطور بود چه نتیجه گرفتید
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
خوب حالا انتهای داستان
اون موقعه ترکتاز میگه چشمانت رو باز کن و حاکم چشمانش رو باز میکنه و خودشو داخل همون سبد اولی میبینه وسبد میاد روی زمین میشینه و حاکم هم از اون به بعد سیاه پوش میشه
خوب دوستان چطور بود چه نتیجه گرفتید
:surprised::surprised: هان؟؟
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
خب بچه ها من دیگه رفتم
محسن جان دستت درد نکنه داستان خیلی قشنگی بود
واسه فردا شبم یه داستان آماده کن
داداشی یادت نره اینجاها رو تمیز کنی
آرامش اگه ناراحت شدی امشب ببخش
برو یه کمی کمک داداشی بکن دیگه
شب بر همگی نیک و سبز
یا علی
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
خب بچه ها من دیگه رفتم
محسن جان دستت درد نکنه داستان خیلی قشنگی بود
واسه فردا شبم یه داستان آماده کن
داداشی یادت نره اینجاها رو تمیز کنی
آرامش اگه ناراحت شدی امشب ببخش
برو یه کمی کمک داداشی بکن دیگه
شب بر همگی نیک و سبز
یا علی
نه ناراحت نشدم!!ولی عمرا باشم کمک کنم!!!زنه و قولش!من تا صبح بس میشینم اینجا!!
شبت بخیر باشه سینگل جان!!شما ببخش که من شلوغ کردم!
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خب بچه ها من دیگه رفتم
محسن جان دستت درد نکنه داستان خیلی قشنگی بود
واسه فردا شبم یه داستان آماده کن
داداشی یادت نره اینجاها رو تمیز کنی
آرامش اگه ناراحت شدی امشب ببخش
برو یه کمی کمک داداشی بکن دیگه
شب بر همگی نیک و سبز
یا علی
اگه خدا بخواد داستان شب یکشنه رو می گم البته برای فردا شب قول نمیدم
شبت بخیر
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
محسن جون دستت درد نکنه، داستان قشنگی بود.
داداشی داری میری، برو موفق باشی.
آرام جان شما هم دیگه ببخش اگه زیاد شوخی کردم، قصد فقط مزاح بود و بس.
مامان گلاب هم که امشب نیومد، شاید کاری براش پیش اومده.
دوستان دیگه ای هم که فقط نظاره گر بودن هم موفق باشن. :whistle: (داداشی میدونستی خیلیا فقط میان نزدیک کرسی و نمیشینن زیرش، آخه فکر کنم یکم خجالتین، شاید از شبای بعد اومدن).
به هر حال شب بر همگی خوش و خرم دوستان گلم، به خصوص آرامش عزیز :gol:
 

Similar threads

بالا