همیشه بارانی!
عضو جدید
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیمیاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف انچه تو اندیشی حکم انچه تو فرمایی
آیینه ام شکست که خاکستری شدم
با اشک و آه می روم امشب کنار دل
لالالالا گلم باشي هميشه در برم باشي / لالالالا گل خشخاش بابات رفته خدا همراش
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم / ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان منشب تاريك و سنگستان و مو مست
قدح از دست مو افتاد و نشكست
نگه دارنده اش نيكو نگه داشت
و گرنه صد قدح نفتاده بشكست...
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم /
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
نقابی بر افکن ز پی امتحان را | که تا بینی از جان لبالب جهان را |
چو در جلوه آیی بدین شوخ و شنگی | برقص اندر آری زمین و زمان را |
بروی زمین مهروار ار بخندی | بزیر زمین درکشی آسمان را |
من از حسرت رویش از هوش رفتم | خدایا شکیبی تماشاکنان را |
به دل زان نداریم یک مو گرانی | که بر سر کشیدیم رطل گران را |
بهارت دلا کس ندانست چون شد | بهر حال دریاب فصل خزان را |
فراموش کردند از مهربانی | چه افتاد یاران نامهربان را |
از آن نام تو بر زبان می نراندم | که میسوخت نام تو کلام و زبان را |
رضی این چه شور است در ناله ی تو | که از هوش بردست پیر و جوان را |
الا ای آهوی وحشی کجایی / مرا با توست چندین آشنایی
نقابی بر افکن ز پی امتحان را
که تا بینی از جان لبالب جهان را
چو در جلوه آیی بدین شوخ و شنگی
برقص اندر آری زمین و زمان را
بروی زمین مهروار ار بخندی
بزیر زمین درکشی آسمان را
من از حسرت رویش از هوش رفتم خدایا شکیبی تماشاکنان را به دل زان نداریم یک مو گرانی
که بر سر کشیدیم رطل گران را
بهارت دلا کس ندانست چون شد
بهر حال دریاب فصل خزان را
فراموش کردند از مهربانی
چه افتاد یاران نامهربان را
از آن نام تو بر زبان می نراندم
که میسوخت نام تو کلام و زبان را
رضی این چه شور است در ناله ی تو
که از هوش بردست پیر و جوان را
رضیالدین آرتیمانی
میرزا محمد رضی معروف به میررضی آرتیمانی از شاعران و عارفان مشهور زمان صفویه است که در نیمه دوم قرن دهم هجری قمری در روستای آرتیمان از توابع تویسرکان به دنیا آمد. در ایام جوانی به همدان عزیمت و در آنجا مشغول تحصیل شد و در سلک شاگردان میرمرشد بروجردی درآمد. میررضی به علت شایستگی وافری که داشت زود مورد توجه شاه عباس صفوی قرار گرفت و در جمع منشیان و میرزایان شاه در آمد و به همین دلیل بود که داماد خاندان بزرگ صفوی شد. او در سال ۱۰۳۷ هجری قمری دیده از جهان فرو بست. او را در محل خانقاهش در تویسرکان به خاک سپردند. از او حدود ۱۲۰۰بیت شعر به جا مانده که معروفترین آنها ساقی نامهٔ اوست.
الا ای آهوی وحشی کجایی / مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس / دد و دامت کمین از پیش و از پس
ای کاش که سجاده به زنار فروشند | این طایفه دین چند به دینار فروشند |
حق از طرف برهمنان است که امروز | صد سبحه به یک حلقه زنار فروشند |
ترسم که به خاکستر گلخن نستانند | زان جنس که این طایف دربار فروشند |
در کار دلم کرد همه عشوه چشمش | خوبان دغا مهر به اغیار فروشند |
مخمور دو چشم تو رضی گشته نگاهی | کاین باده نه در خانهٔ خمار فروشند |