آخر ای آهوی مشکین چه خطا رفت که تو
با همه انس گرفتی و رمیدی از ما؟
اي كه از كوچه معشوقه ما ميگذري
بر حذر باش كه سر مي شكند ديوارش ...
آخر ای آهوی مشکین چه خطا رفت که تو
با همه انس گرفتی و رمیدی از ما؟
اي كه از كوچه معشوقه ما ميگذري
بر حذر باش كه سر مي شكند ديوارش ...
شکشتی باز هم من را شکستی
بلورینی و آهن را شکستی
تو باید می شکستی من شکستم!
تو قانون شکستن را شکستی
يار مفروش به دنيا كه بسي سود نكرد
آن كه يوسف به زر ناسره بفورخته بود
من آن مرغ غزلخوانم که صیاد
ربود از جمع مرغان خوش آواز
پر و بالم برید اما به هرشب
هزاران بار بینم خواب پرواز!
زليخا مرد ازين حسرت كه يوسف گشت زنداني
چرا عاقل كند كاري كه باز آرد پشيماني ...
شعر قبلی شعر من بود! تازه اونم با ی تموم شد! چرا شعر پارسا رو جواب دادی؟
تو را برای دل خویش آفریده خدا
برای آن لحظاتی که از جهان خسته است
ترسم آن روز که از قله فرود آید مرد
سیصد و سیزده آدم نتوان پیدا کرد
دل اگر محو مدعا گردد / درد در کام ما دوا گردددلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
دل اگر محو مدعا گردد / درد در کام ما دوا گردد
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم / هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
ما ز ياران چشم ياري داشتيم
خود غلط بود آن چه مي پنداشتيم...
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است / بردار ز رخ پرده كه مشتاق لقاييم
من همان دم كه وضو ساختم از چشمه عشق
چار تكبير زدم يكسره بر هر چه كه هست ...
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر
که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمی داند
نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاهم که او را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمی خواند
ای پادشه خوبان داد از غم تنهاییروزگاری چشم پوشیدم ز خواب
تا بخوانم قصه ی مهتاب را
این زمان دور از ملامتهای ماه
چشم می بندم که جویم خواب را!
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |