تا نیمه چرا ای دوست! لاجرعه مرا سرکش / من فلسفه ای دارم یا خالی و یا لبریز
ز دوستان دو رنگم عجیب دل، تنگ است ... فدای همت آن دشمنی که یکرنگ است
تا نیمه چرا ای دوست! لاجرعه مرا سرکش / من فلسفه ای دارم یا خالی و یا لبریز
ز دوستان دو رنگم عجیب دل، تنگ است ... فدای همت آن دشمنی که یکرنگ است
آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست
اگر این حادثه ی هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟
تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب
تنها جهان بگیرد بی منت سپاهی
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی / پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم
می رفت خیال تو ز چشم من و می گفت ... هیهات از این گوشه که معمور نمانده ست
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم / ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
ندانمت به حقیقت که در جهان به چه مانی ... جهان و هرچه در او هست صورت اند و تو جانی
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا / یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا / یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا / یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی
در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض / پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد ... این قدر دانم که از شعر ترش خون می چکید
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد ... این قدر دانم که از شعر ترش خون می چکید
تا کی غم آن خورم که دانم یانه/ این عمر به خوشدلی گذارم یا نهدل گفت وصالش به دعا باز توان یافت / عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
تا کی غم آن خورم که دانم یانه/ این عمر به خوشدلی گذارم یا نه
هرگه که دل به عشق دهی خوش دمی بود در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم
دیدیم ز یاران وفادار بسی رامرنجان دلم را كه اين مرغ وحشي
ز بامي كه برخاسته مشكل نشيند ...
دیدیم ز یاران وفادار بسی را
لیکن چو سگان تو ندیدیم کسی را
اگر آن ترك شيرازي بدست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سر و جان و دل و پا را
اگر خواهد كسي بخشد ز ملك خويش مي بخشد
نه چون حافظ كه مي بخشد سمرقند و بخارا را
آخر ای آهوی مشکین چه خطا رفت که تو
با همه انس گرفتی و رمیدی از ما؟
اي كه از كوچه معشوقه ما ميگذري
بر حذر باش كه سر مي شكند ديوارش ...
شکشتی باز هم من را شکستی
بلورینی و آهن را شکستی
تو باید می شکستی من شکستم!
تو قانون شکستن را شکستی
يار مفروش به دنيا كه بسي سود نكرد
آن كه يوسف به زر ناسره بفورخته بود
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |