معماری با مصالحی از جنس دل

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزا خیلی دلتنگ پاییزم
هرلحظه مثل برگ زردی میریزم
مثل کویر خشک مثل بهاری خزونم
مثل ابرهای گریون این روزا دلنگرونم
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
کفشهایم را نده
پا برهنه میروم نا در تنهایی خود
با نگاه کردن به پاهایم عبرت بگیرم
که من کجا و تو کجا.......!
 

جین ایر

عضو جدید
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!ببرم بخوابانمش!لحاف را بکشم رویش!دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!حتی برایش لالایی بخوانم،وسط گریه هایش بگویم:غصه نخور خودم جان!درست می شود!درست می شود!اگر هم نشد به جهنم...تمام می شود...بالاخره تمام می شود...!!!
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
قصه یه عشق ناکام...

غروبا میون هفته بر سر قبر یه عاشق
یه جوون میاد میزاره گلای سرخ شقایق
بی صدا میشکنه بغضش روی سنگ قبر دلدار
اشک میریزه از دو چـشمش مثل بارون وقت دیدار
زیر لب با گریه میگه : مهربونم بی وفایی
رفتی و نیستی بدونی چه جگر سوزه جدایی !
آخه من تو رو می خواستم ، اون نجیب خوب و پاک
اون صدای مهربون ، نه سکوت سرد خاک
تویی که نگاه پاکت مرهم زخم دلم بود
دیدنت حتی یه لحظه راه حل مشکلم بود
تو که ریشه کردی بـا من ، توی خاک بیقراری
تو که گفتی با جدایی هیچ میونه ای نداری
پس چرا تنهام گذاشتی توی این فصل سیاهی ؟
تو عزیزترینی اما ، یه رفیق نیمه راهی
داغ رفتنت عزیزم خط کشید رو بودن من
رفتی و دیگه چه فایده ؟ ناله و ضجه و شیون ؟
تو سفر کردی به خورشید ، رفتی اونور دقایق
منو جا گذاشتی اینجا ، با دلی خسته و عاشق
نمیخوام بی تو بمونم ، بی تو زندگی حرومه
تو که پیش من نباشـی ، همه چی برام تمومه
عاشق خـسته و تنها ، سر گذاشت رو خاک نمناک
گفت جگر گوشه ی عشقو ، دادمش دست تو ای خاک !
نزاری تنها بمونه ، همدم چشم سیاش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شبا قصه گو براش باش
و غروب با اون غرورش نتونست دووم بیاره
پا کشید از آسمون و جاشو داد به یک ستاره
اون جوون داغ دیده ، با دلی شکسته از غم
بوسه زد رو خاک یار و دور شد آهسته و کم کم
ولی چند قدم که دور شد دوباره گریه رو سر داد
روشو بر گردوند و داد زد :
به خدا نمیری از یاد !!!
:gol::gol::gol:
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا حالا شده؟؟؟

شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه….؟؟؟
خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه…
دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه…
نتونه به هیچکی اعتماد کنه…
هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه,آخرش برسه به یه بن بست …
تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه …
اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه به اون هم نمی تونه بگه…
خیری از آسمون هم ندیده
مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده…؟!
بهش محل هم نداده تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره …
خیلی سخته ادم خودش رو به تنهایی خوش کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله…
خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟!
خیلی سخته ادم احساس کنه خدا اونو از بنده هاش جدا کرده …
خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا …
پرده ی گناهات اونقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمی رسه…. ؟!


به خدا خیلی سخته...:(:cry:
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد
یا آن که گدایی محبت شده باشد
خودبینی و خودخواهی اگر معنی عشق است
بگذار که آیینه نفرت شده باشد
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادت هست؟جناق می شکستیم میگفتیم:یادم تورا فراموش ولی امروز تمام استخوانهایم شکسته ولی باز هم تورا فراموش نکردم...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی میخواهیم
تنها
یادی را فراموشکنیم
اما
دیگر
دارم
با نبودنهایش
کنار میایم
و با
دوست نداشتنش
تنها
ارام و بی صدا
گاهی
اشک میریزم
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
میدونست دلم اسیره ولی رفت
میدونست دلم گرفته ولی رفت
میدونست تنهایی سخته ولی رفت
میتونست باهام بمونه ولی رفت
میدونست دلم شکسته ولی رفت
غم اون تو دل نشسته ولی رفت
میدونست دوستش داشتم...
ولی رفت.....:cry::(
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
حسرت... غم... اشک... و آه...
و نگاه های منتظر به راه...
ببین...
این بهای آن روزهای دلبستگی است...
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهربانی تا کی؟؟؟
بگذار سخت باشم و سرد!
باران که بارید.... چتر بگیرم و چکمه...
خورشید که تابید.... پنجره ببندم و تاریک...
اشک که آمد... دستمالی بردارم و خشک...
او که رفت نیشخندی بزنم و سوت...
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم یک دیوار میخواهد تا نگفته هایم را حک کنم
دیگر اینجامجالی برای سرودن ندارد
دلم یک سبو می خواهد
تا مقدس فریادنشدنی ام در آن موج بزند
دلم شکسته است امروز اما
دیگر دلی نمی خواهد تا اورا دریابد
دلم دیوار می خواهد تا بر او مشت بکوبم
او “هم طاقت دلم را دارد هم طاقت مشتم “ و بر سرم فرو نخواهد ریخت.......
مثل هر آدم ضعيفي که در سختي ها بيش تر به ياد خدا مي افتد
و در بي کسي بيش تر مي فهمد
که خدا، تنها کس هر کسي است،
خدا را به روشني و صراحت صبحي که دارد
در برابر چشم هاي منتظرم طلوع مي کند،
حس مي کنم، مي بينم،
دست هاي لطيف و حمايت گرش را بر روي شانه هايم لمس مي کنم
و از اين همه لطف و مهر که به اين بنده حقير و بي ارج ارزاني داشته است،غرق هيجان و خجلتم.
خدايا! چنديست که زمان برايم به سختي مي گذرد،
از همه رنجهايم با غم و اندوه به تو پناه بردم
و حال با تمام وجود به تو پناه مي برم
مرا از رنج چه غم که تو را دارم.
مرا همين بس که توفيق ياد تو و همنشيني تو و بندگي تو را يابم.
مهربانم! لحظاتي بود که خنده و گريه را به هم پيوستم…
خندان گريستم!
لحظاتي که تنهايي بر وجودم چنگ انداخته بود
و رنج توان از قدمهايم مي گرفت،
زمين خوردم، با يادت برخاستم و ادامه دادم!
لحظاتي که هيچ پناهي را نمي يافتم
و هيچ همراهي نبود،
خدايا به تو پناه بردم!
لحظاتي که دلم را مملو مهرت
و ذهنم را سرشار يادت کردم
و آن زمان آرامش يافتم…
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
آه ای زندگی
منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگریزم...
 
  • Like
واکنش ها: imah

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
از اين به بعد هر کي بهت گفت دوست دارم
برو بغلش کن.....
تو چشماش نگاه کن.....
آروم سرتو بذار رو شونه ش....
و يواش در گوشش بگو: خب بسه ديگه خيلي خنديديم

 
  • Like
واکنش ها: imah

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
رویاهایم را در کنار کسانی گذارندم که بودنند ولی نبودند.... .
همراه کسانی بودم که همراهم نبودند... .
دلم را کسانی شکستند که هرگز قصد شکستن دل آن هارا نداشتم..... .
نگاهم به آنهايي بود كه هرگز مرا نديدند... .
و تو چه میدانی که عشق چیست؟؟! .
عشق سکوتی است در برابر همه ی این ها...
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلمان خوش است كه مينويسيم و ديگران ميخوانند، و عده اي ميگويند: آه چه زيبا!
و بعضي اشك ميريزند و بعضي ها ميخندند! .
دلمان خوش است به دروغ هايي كه از راست بودن قشنگترند... .
به شاخه گلي دل ميبنديم و با جمله اي دل ميكنيم... .
دلمان خوش ميشود به برآوردن خواهشي و چشيدن لذتي! .
و وقتي چيزي مطابق ميل ما نبود چقدر راحت پشت پا ميزنيم به همه چيز... .
و چه ساده ميشكنيم همه چيز را... .
حتي دلي را... .
دلمان خوش است...
اما كدام دل!!!.؟؟؟
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا عاشقتم...
وقتی که....

وقتی که قلب‌هایمان‌ كوچك‌تر از غصه‌هایمان‌ میشود،
وقتی نمیتوانیم‌ اشک هایمان ‌را پشت‌ پلك‌هایمان‌ مخفی كنیم‌
و بغض هایمان ‌پشت‌ سر هم‌ میشكند ...
وقتی احساس‌ میكنیم بدبختیها بیشتر از سهم‌مان‌ است
و رنج‌ها بیشتر از صبرمان ..
وقتی امیدها ته‌ میكشد و انتظارها به‌ سر نمیرسد ...
وقتی طاقتمان تمام‌ میشد و تحمل مان‌ هیچ ...
خداوندا... آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم
و مطمئنیم‌ كه‌ تو فقط‌ تویی كه‌ كمكمان‌ میكنی ...
آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ تو را صدا میكنیم و تو را میخوانیم ...
آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ تو را آه‌ میكشیم تو را گریه ‌میكنیم ...
و تو را نفس میكشیم ..
وقتی تو جواب ‌میدهی، دانه ‌دانه‌ اشکهایمان ‌را پاك‌ میكنی ...
و یكی یكی غصه‌ها را از دلمان ‌برمیداری ...
گره‌ تك‌تك‌ بغض‌هایمان‌ را باز میكنی
و دل شكسته‌مان‌ را بند میزنی ...
سنگینی ها را برمیداری و جایش‌ سبکی میگذاری و راحتی ...
بیشتر از تلاشمان‌ خوشبختی میدهی
و بیشتر از حجم لب‌هایمان، لبخند ...
خواب‌هایمان‌ را تعبیر میكنی، و دعاهایمان‌ را مستجاب ...
آرزوهایمان‌ را برآورده می کنی ؛
قهرها را آشتی میدهی و سخت‌ها را آسان
تلخ‌ها را شیرین میكنی و دردها را درمان
ناامیدی ها، همه امید میشوند و سیاهی‌ها سفید سفید ...
خدایا بزرگ و توانا تویی
رحیم و، رئوفی و یکتا تویی
پر از مهری و بخشش و مغفرت
که ما قطره هستیم و دریا تویی...
:gol::gol::gol:
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهـــ ـی
حـ ـجـم ِ دلـ ــتنـگی هایــ ــم آن قــــ ــدر زیــ ـاد مـ ـی شود
کــ ـه دنیــ ــا بــ ــا تــ مام ِ وســ ـعتش بــ ـرایـَم تـ ـــنگ مـ ـی شود ...
... دلتنـ ـــگـم ...
 

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
کلبه ای می سازم پشت تنهایی شب زیر این سقف سیاه که به زیبایی دل تنهای تو باشد

پنجره هایش از عشق سقفش از عطر بهار رنگ دیوار اتاقش گل یاس عکس لبخند تو را می کوبم روی ایوان حیاط تا که هر صبح اقاقی ها را از تو سرشار کنم وچراغ شب تنهایی من نور چشمان تو است کاشکی در سبد احساسم شاخه ای مریم بودعطر آن را با عشق توشه راه گل قاصدکی می کردم که به تنهایی تو سربزندتو به من نزدیکی و خودت می دانی شبنم یخ زده چشمانم در زمستان سکوت گرمی دست تو را می طلبید...
 

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدای من ! ....​
می نویسم از تو و برای تو و برای دل تنهایم..​
خدایا !...حضور تو در لحظه لحظه های زندگی ام جاریست..و چقدر من مطمئن و خوشحالم و چفدر من خوشبخت و شادم ..که تو را دارم ...​
که با من حرف می زنی....​
خدایا !...من موفقیت و خوشبختی ام را تنها از تو می خواهم...​
 

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
قصه عجیبی است
بسیاری از ما آدما کسی رو دوست داریم که از ما فرار می کنه و از کسی که به ما عشق می ورزه دوری می کنیم
بسیاری از ما آدما برای کسی که نمی بینیم گریه می کنیم ولی کسی را که می بینیم به گریه می اندازیم
بسیاری از ما آدما عاشق اونایی هستیم که هیچ احساسی نسبت به ما ندارند ولی نسبت به اونایی که به ما عشق می ورزند بی احساسیم...
بسیاری از ما آدما به اونایی دل می بندیم که ظاهرا دوستمون دارند ولی دل اونایی که واقعا دوستمون دارند رو می شکنیم...
بسیاری از ما آدما وقتی تنها می شیم یاد دوستامون می افتیم ولی وقتی با همیم قدر همو نمی دونیم...
روزگار ما آدما روزگار غریبی است


قصه از کجا شروع شد؟؟؟آدم ها می آیندزندگی میکنندمی میرند ومیروند...اما فاجعه ی زندگی هنگام در دل آغاز می شود کهآدمی میمیرد اما از نمی میرود! می ماند اما میمیرد !
و گاهی نه میمیرد نه میرود ! ..
 
بالا